چکیده
معمولاً نام ((رنسانس)) یا زنده کردن اروپا ، بر یک مدتی از تاریخ اطلاق می شود که از فتح قسطنطنیه در سال 1453 به وسیله ترکان عثمانی آغاز می گردد و به مرگ ((الیزابت)) ملکه معروف انگلیس در سال 1603 خاتمه پیدا می کند.
در تاریخ دنیا جز صد و پنجاه سال اخیر ، هیچ گاه مدتی مساوی با صد و پنجاه سال رنسانس یعنی از فتح قسطنطنیه تا مرگ الیزابت حوادث شگرف روی نداده است . زیرا دوره مذکور ، دوره وقوع حوادث عظیم وظهور رجال و نوابغ بزرگ ، پیشرفت صنایع ظریفه و ادبیات و اصلاحات مذهبی و اجتماعی و رواج علوم جدید و مخاطرات متهورانه و اکتشافات زیاد و دوره انتقاد آزاد و روزگار ارتجاع و انحطاط و زمان تخریب و تعمیر و دوره قدرت و نفوذ پادشاهان و شاهزادگان و تیره بختی توده و اکثریت بشمار می آید.
کلمات کلیدی: رنسانس ، تاریخ ، اروپا ، قرون ، وسطی ، جنگ ، اصلاحات ، اجتماعی
مقدمه
شاید بعضی ها این ایراد را به ما بگیرند که مقایسه امروز ما با قرن پانزدهم میلادی اروپا چندان موجه نیست ، زیرا امروز ما دارای دانشکاه ، موسسسات علمی متعدد و دانشمندانی در طب و حقوق و فنون دیگر هستیم و این قیاس مع الفارق است . در پاسخ می گوییم که آنها نیز دارای افرادی دانشمند و علمایی محقق و مدارس و دانشگاه های بسیار بودند ، چنانکه الآن عمر بعضی از دانشگاه هایشان به چند صد سال می رسد . اگر آنها یک عده عالم و دانشمند خیر خواه نداشتند ، رنسانس به وجود نمی آمد . پس علما و دانشمندانی بودند که بر ضد جهل و عقب ماندگی و تعصب خشک و خرافات قیام کردند تا بر سختی ها فائق آمدند و این تمدن را پی ریزی کردند .
تنها فرقی که بین امروز ما و قرن پانزدهم آنها موجود است ، اینست که آنان نمونه و سرمشق روشنی در جلو خود نداشتند و ما داریم و می توانیم از بسیاری از مظاهر تمدن جدید ، بدون زحمت زیاد استفاده کنیم که آن هم در ترقی فکری ما بی اثر نخواهد بود. بعلاوه سرعتی که در همه کارهای جهان پیدا شده و سهولت و سرعت ارتباط ملل با همدیگر و رادیو و تلویزیون و نشر تالیفات آنها تاثیر بسیاری در پیشرفت ترقی فکری و بالا رفتن سطح معلومات افراد می کند و در صورت حسن نیت و اخلاص در عمل می توانیم از این وسایل استفاده هایی کنیم که برای آنها در آن زمان میسر نبود . لذا اگر دارای نقشه ای صحیح باشیم ، ما سهل تر و زودتر از آنها به هدف خواهیم رسید و می توانیم ره صد ساله را بیست ساله بپیمائیم.
در این مقاله دوران رنسانس را در پنج قسمت آغاز رنسانس، اوضاع اجتماعی و سیاسی ، ادبیات رنسانس ، هنر در رنسانس و اصلاحات دینی مورد بررسی قرار می دهیم.
آغاز رنسانس
احیا کردن یا زنده کردن اروپا بدون اخطار قبلی یا اقدامات مقدماتی شروع نشد ، زیرا موقعی که ترکها قسطنطنیه را فتح کردند و کلیسای قدیسه صوفیا را به مسجد مبدل ساختند و علمای یونان از زاد و بوم خود اخراج شدند ، علمای مذکور به ایتالی پناه آوردند و از آنجا با کتب و مولفات گرانبهای خطی یونان قدیم ، که مردم اروپا جز اطلاع محدودی از آنها نداشتند ، رهسپار اروپای غربی شدند.
اینکه گفتیم اروپی اطلاع محدودی از کتابهای قدیم یونان داشت برای اینست که تنها دو کتاب ارسطو که به زبان لاتین ترجمه شده بود و ترجمه کتابهای دیگری بوسیله علمای عرب که در اسپانی متوقف بودند و قرن ها وارث تمدن و فرهنگ آتن و اسکندریه بشمار می رفتند به دانشگاه های اروپا رسیده بود.
مهاجمین وحشی (بربرها) از مشرق رن و شمال دانوب جسم امپراطوری رم را شرحه شرحه کردند، بنیاد تمدنی که در آتن به وجود آمده و نبوغ رم آنرا تغذیه و مواظبت کرده بود ، در هم فرو ریخت و در نتیجه هرج و مرج اجتماعی عظیمی که مدت چند قرن دوام آورد ، آثار و نتایج مذکور بر باد رفت و یک دسته از امرا و شاهزادگان کوچک بر اروپا حکومت می کردند که اسماً مطیع برخی از پادشاهانی بودند که تقریباً از حیث مقام و منزلت و قدرت در ردیف خود آنها قرار داشتند و روسای مذکور پیوسته با همدیگر مشغول جنگ و ستیز بودند و یک قسمت از اسپانی هم در تصرف عرب باقی مانده بود.
از طرفی هم فرانسه ، میدان زد و خورد شاهزادگان بود که پیوسته بر سر تاج و تخت با همدیگر زور آزمایی می کردند .
انگلیس نیز طعمه و شکار مهاجمین دانمارکی بود و تا موقعی که نورماندی ها قوی ترین ، شجاع ترین و متهورهای قرون وسطی وارد این سرزمین شدند ، اوضاع مذ کور به همان منوال باقی و برقرار بود.
نورماندی ها ی مذکور معماران بنای کاخ سیاسی بشمار می آیند ، زیرا در سیسیل عرب ها را مغلوب کرده و در آنجا یک دولت نورماندب تشکیل داده و سپس انگلیس را مورد ایلغار خویش قرار دادند و یک وحدت ملی را در آن سرزمین بوجود آوردند که وطن پرستان پیش از آنها از قبیل آلفرد پادشاه و همچنین قدیس دونستان از انجام آن درمانده بودند .
بطور خلاصه وضعیت اروپا در سال 1453 ( شروع رنسانس) از این قرار بود :
کاغذ در آن قاره رواج داشت و چاپخانه اختراع گشت. ویکلیف با شاگرد خود ژان هس بر ضد افتضاح کشیش ها قیام کرد و کتاب مقدس را در دسترس عامه مردم گذاشت. در سال 1461 یعنی هشت سال پس از سقوط قسطنطنیه ، لویی یازدهم بر تخت سلطنت فرانسه و ادوارد چهارم بر سریر سلطنت انگلیس نشست .
لویی یازدهم پادشاهی اصلاح طلب و متجدد بود و آشنایی کامل به حکومت کردن داشت همچنین وی اصول وطن پرسنی و آئین عالی میهن دوستی را از ژاندارک فرا گرفته بود . لویی یازدهم توجه بی اندازه به نشر علم نیز می کرد و به تشویق تجارت دست می زد و از این رو حقاً می توان او را از افراد موثر عصر رنسانس بشمار آورد .
ادوارد چهارم در آخر ایام جنگ دوگل می زیست ، یعنی جنگی که اشراف و بزرگان انگلیسی را فقیر کرد و طوری از قدرت و نفوذ آنها کاست که دیگر قدرت معارضه با پادشاهان برایشان نماند . ادوارد هم از لحاظ هوش و ذکاوت و قدرت سیاسی و اداری ، کمتر از لویی یازدهم نبود .
در اسپانیا هم فردیناند صاحب اراگونا موفق شد نواحی مسیحی نشین را زیر لوای خود جمع کند و دولت متحدی را تشکیل تا بتواند قبل از انقضای آن قرن بر گرنادا و بالاخره سلطه عرب را از اروپا براندازد .
اوضاع سیاسی و اجتماعی
ایتالی در عصر رنسانس به چند دولت کوچک و کم اهمیت و شهر های مختلف تقسیم شده بود که پیوسته با همدیگر دشمنی و رقابت داشتند و حکومتهای استبدادی در زیر پرده جمهوری بر آنها حکومت میکردند .
در این عصر پنج دولت قوی در سرزمین ایتالی موجود بود که عبارت از : فلورانس ، میلان ، ناپل ونیز و رم می باشند
میلان در سال 1453 تحت حکومت فرانچسکو اسفورزا بود . وی دهقان زاده ای بود که با یک زن از خانواده بزرگ ویسکونتی که یکی از افرادش با دادن گوشت انسان به سگهای شکاری خود تفزیح می نمود، ازدواج کرد . بعد از آن در سال 1522 فرانسویها بر این شهر استیلا یافتند وسپس شارل پنجم از تصرف آنها خارج کرد و از آن تازیخ تا سال 1741 تابع اسپانی بود ، ولی در همان سال ضمیمه اتریش گشت و تا موقع حمله ناپلئون به ایتالی در تبعیت اتریش باقی ماند.
ونیز در اواخر قرن چهاردهم قویترین دولت دریایی اروپا بود و کشتیهایی که از قسطنطنیه و اسکندریه و سایر بنادر شرقی مدیترانه وارد بنادر آن کشور می شدند ، محصولات آسیا و آفریقا را خالی می نمودند و از آنجا که به سایر نقاط اروپا می رفتند و بسیاری از مجمع الجزایر یونان و شهرهای شمالی ایتالی منجمله دو شهر پادوا و ورنا جز قلمرو آن دولت بود.
فرانسه در تمام صد و پنجاه سال عصر رنسانس ، از بدخت ترین و بیچاره ترین کشورهای اروپا بود و البته تردیدی نیست که این اوضاع در زندگی مردم آن کشور تاثیر خوبی نداشت .
لویی یازدهم پس از آنکه تا اندازهای موفق شد از شوکت و نفوذ دوک ها بکاهد و تاج و تخت ، یعنی حکومت مرکزی را قوی سازد در سال 1483 درگذشت. پس از او نوبت به فرانسوای اول رسید و او کاملاً نمونه پادشاهان عصر رنسانس است که روح آن عصر در او نمایان است. مانند سایر پادشاهان آن عصر بی اندازه شیفته ادبیات و عاشق مظاهر ابهت و عظمت و جلال و هوادار گسترش فرهنگ بود.در نتیجه شکستی که در جنگ پاویا از شارل پنجم خورد و سپس اسیر گشت ، عیش او منغص شد . پس از آن هم در جنگ های مذهبی که منتهی به کشتار سن بارتلمی گشت فرانسه را از پای در آورد.
بعد از آنکه هانری ناوار در سال 1489 به سلطنت رسید دوباره حکومت مقتدری را روی کار آورد که تا اندازه ای نظم و آرامش بر قرار کرد و موجبات رفاه مردم را فراهم ساخت . کارهای مهمی که در دوره این پادشاه انجام گرفت این بود که جاده را برای تکمیل وحدت ملی فرانسه و کارهای علمی و مثبتی که در دوره کاردینال ریشیلیوی بزرگ انجام گرفت هموار کرد .
ولی در انگلیس ادوارد چهارم به سلطنت رسید که از نطر سیاسی و بازرگانی مطابق فلسفه ماکیاول عمل میکرد. جنگ دوگل هم اصول خان خانی را ضعیف کرد و هم خزانه دولت را تهی ساخت ولی در عین حال موجب ازدیاد ثروت ساکنان شهر ها شد اما از میان نفوذ سیاسی شهرنشینان کاست . به این ترتیب ادوارد دیگر از مخالفت لردهای بزرگ وحشتی نداشت و توانست سرانجام افکار عمومی همه شهرنشینان را نادیده گرفته و راه خود را در پیش بگیرد.
ادوارد ذاتاً یک پادشاه مقتدر ، با عزم و اراده ، مکار و پر حیله و افسونگر ، عهدشکن ، زیبا طرب دوست ، جذاب و خوش حالت بود.پادشاهان این خاندان عموماً لایق و با کفایت بودند که سه نمونه از آنها هانری هفتم ، هانری هشتم، ملکه الیزابت بودند.
در آغاز رنسانس در انگلیس ، کشمکش وتصادم بین طبقه متوسط و پایین مانند اختلافی که از پنجاه سال بروز کرده بود ، مملکت را تهدید می کرد و چیزی که مانع از بروز کشمکش و اختلاف بین این دو طبقه در زمان سلطنت هانری ششم شد، وجود یک حکومت مرکزی بسیار نیرومندی بود که ولز و کرامول در راس آن قرار گرفته بودند. البته چنین حکومتی که برای ایجاد حکومت مطلقه کار می کرد ، نمی توانست در برابر سیاست های تفرقه انداز داخلی و آرزوهای محدود بومی و محلی بی طرف بماند ، بلکه در نهایت جدیت برای استهلاک شخصیت های مجزای شهرها در دولت و جانشین کردن احساسات ملی عمومی بجای احساسات محدود محلی کار می کرد و در آن زمان دولت هم عبارت از شخص پادشاه بود.
اگر بخواهیم به طور خیلی گذرا اوضاع اجتماعی اروپا را بیان کنیم باید به فساد اخلاقی و بی بند و باری های فجیع جنسی اشاره کنیم زیرا این دوران زاییده یک دگرگونی کامل از زمانی است که به دوران سیاه اروپا معروف است و به یکباره تمام تابو ها از بین رفت ، سخت گیری های مذهبی از بین رفت و مسلماً تمام قید و بند ها بدون هیچ اعتراضی شکسته شد اثار این دگرگونی را در شکل لباس ها که دیکر از حالت بی روح بسته در آمده و مجسمه داوود اثر میکلانژ که کاملاً عریان است . شاهزادگانی و امرائی نظیر سزار بورژوا عنان شهوت را از دست داده و سر تا پا غرق دریای عیاشی و کامرانی شده بودند.
هنر در رنسانس
یکی از نکات مهم در تاریخ هنر این است که همواره در طول تاریخ، تقابلی میان سبک کلاسیک و مدرسی با سبکهای مخالف کلاسیک به چشم میخورد و پیوسته عصیان و مخالفت در برابر سنتهای کلاسیک و تعلیمی وجود داشته است. هر گاه ابداع، خلاقیت، نوآوری و رها شدن از سنتهای تعلیمی و کلاسیک به اوج خود میرسید، دوباره بازگشت به سوی سنتهای کلاسیک تکرار میشد و عدهای از هنرمندان جنبش هنری را به سوی مولفههای تعلیمی و مدرسی معطوف مینمودند. همان طور که هر از گاهی، عصیان در برابر سبک تعلیمی و کلاسیک شکل میگرفت و پارهای از سبکهای هنری در مخالفت با چارچوبهای کلاسیک به وجود میآمد.از این رو، پس از رنسانس که بازگشت به عناصر و ویژگیهای کلاسیک هنر رخ داد، بار دیگر در قرن شانزدهم، سبکهایی همچون منریسم، باروک و روکوکو از اصول کلاسیک عدول کردند و یا دوباره پس از جریانات هنری قرن شانزدهم و هفدهم، بار دیگر عدهای از هنرمندان طبل نوکلاسیک را کوبیدند و رمانتیسم و رئالیسم دگر باره از جنبش نوکلاسیک فراروی نمودند و به سوی در خدمت گرفتن عناصری جدید در هنر گام برداشتند.
از دیدگاه هنرمندان رنسانس، هنر روم و یونان رشد یافته و ایدهآل تلقی میگشت و با توجه به سبکهای پیش از رنسانس همچون گوتیک، بازگشت به سوی هنر یونان و روم، در واقع بازگشت به سبک کلاسیک و مدرسهای بود و به منزله نوعی رشدیافتگی و نوزایی تلقی میشد. همان طور که نخستین فیلسوفان عصر رنسانس در قرن شانزدهم، هدف خود را از رنسانس یا تولد دوباره این گونه تفسیر مینمودند که میخواهند به فلسفه یونان و اندیشههای افلاطون و ارسطو بازگردند و تفسیر دوبارهای از آثار آن فیلسوفان ارائه دهند. فیلسوفان عصر رنسانس معتقد بودند که برخلاف عصر نوزایی، در عصر قرون وسطا، نسبت به اندیشههای فیلسوفان یونان بدفهمی و تفسیر نادرست وجود داشت و تلاش مینمودند تا تفسیر و قرائت صحیحی از فلسفه یونان ارائه دهند.
از دیدگاه هنرمندان رنسانس، هنر روم و یونان رشد یافته و ایدهآل تلقی میگشت و با توجه به سبکهای پیش از رنسانس همچون گوتیک، بازگشت به سوی هنر یونان و روم، در واقع بازگشت به سبک کلاسیک و مدرسهای بود و به منزله نوعی رشدیافتگی و نوزایی تلقی میشد. همان طور که نخستین فیلسوفان عصر رنسانس در قرن شانزدهم، هدف خود را از رنسانس یا تولد دوباره این گونه تفسیر مینمودند که میخواهند به فلسفه یونان و اندیشههای افلاطون و ارسطو بازگردند و تفسیر دوبارهای از آثار آن فیلسوفان ارائه دهند. فیلسوفان عصر رنسانس معتقد بودند که برخلاف عصر نوزایی، در عصر قرون وسطا، نسبت به اندیشههای فیلسوفان یونان بدفهمی و تفسیر نادرست وجود داشت و تلاش مینمودند تا تفسیر و قرائت صحیحی از فلسفه یونان ارائه دهند.
در واقع، چه در عرصه هنر و چه در عرصه فلسفه، یونان و روم به منزله آرمان و ایدهآل قلمداد میشد و هنرمندان و فیلسوفان اولیه، هرچند به تدریج به سوی ابداع و خلاقیت پیش رفتند و از سنتهای یونانی و رومی فاصله گرفتند، اما در آغاز جنبش رنسانس، خود را وفادار به سنت کلاسیک یونان و روم نشان میدادند؛ همان طور که در قرن هجدهم نیز وقتی که سبک باروک مطرح شد، هنرمندان نوکلاسیک در مخالفت با سبک باروک، بار دیگر به سوی مولفههای کلاسیک گرایش پیدا نمودند .همانطور که بیان شد، در بسیاری از دورههای تاریخ هنر، هر از گاهی، آن گاه که از اصول کلاسیک و مدرسی عدول میشد، عدهای از هنرمندان در برابر جریانات انحرافی و یا التقاطی برخاسته و سبک کلاسیک را مطرح مینمودند.
هنرمندان دوره رنسانس در عرصه نقاشی، مجسمهسازی و معماری، به دو دوره رنسانس آغازین یا اولیه و رنسانس پیشرفته یا مترقی تقسیم میشوند. دوره آغازین رنسانس به ابتدای قرن چهاردهم تا دهه دوم قرن پانزده تعلق دارد و دوره دوم رنسانس متعلق به قرن چهاردهم تا پایان این قرن یعنی در سالهای 1500 – 1420 میباشد. از ویژگیهای سبک معماری در عصر رنسانس آغازین، میتوان به مولفههای ذیل اشاره نمود:
احیای معماری روم و یونان و احیای معماری پانتئون و پارتنون. معماران از ساخت بنای کلیسا به سوی ساخت ساختمانها شهری و غیر مذهبی یا کاخها و استفاده از نماسازی و ردهگیری تزیینی در دیوارهای ساختمانها و ساختن خانههای ییلاقی به پیروی از روم باستان تغییر موضع دادند.
همچنین از دیگر حوزههای هنری که در عصر رنسانس آغازین، تحت تأثیر مدلهای روم و یونان قرار گرفته است، مجسمهسازی است، به گونهای که پیکرتراشی از جنبه تبلیغ دینی و ترویج مفاهیم دینی و کلیسایی خارج شد و از شخصیتهای دینی، اسطورهزدایی نمود و در این دوره به جهت اینکه هنر بیش از آنکه در خدمت کلیسا و چهرهنمایی قدیسان باشد؛ برای اسطورهزدایی و تقدسزدایی از چهرههای قدیسان است؛ از این رو، مجمسههای این دوران از هاله قدسی و چهره الهی برخوردار نیستند و برعکس مجسمهسازان میکوشند تا چهرههای قدیسان را واقعنمایانه، زمینی و دنیوی نمایش دهند. به همین جهت دوناتلو وقتی مجسمه حبقوق نبی را میسازد، آن قدر آن را بد منظر، بشری و دنیوی ساخته که این مجسمه به مجسمه پیغمبر کله کدو شهرت یافته است.
از دیگر ویژگیهای مجسمهسازی رنسانس آغازین، میتوان به این موارد اشاره نمود الگوبرداری از مجسمهسازی روم و یونان، ساختن مجسمهها به صورت بزرگ و تنومند، واقعنمایی به جای آرمانگرایی و اسطورهنمایی، تصویر زمینی از چهره قدیسان و پیامبران، جدا شدن هنر از تبلیغ دینی و به خدمت در آمدن هنر برای هنر. در این دوران، از لئوناردو داوینچی، آثاری همچون مونالیزا، شام آخر، پردههای مریم عذرا در میان صخرهها و پرده دینی قدیس یوحنا به یادگار میماند و یا از میکلانژ آثاری فاخر به یادگار میماند که میتوان به دو پیکره باکوس و سوگ مریم عذرا بر جسد مسیح، نقش برجسته مریم عذرا، تندیس داود و نقاشیهای دیواری کلیسای سیستین اشاره نمود. آن گونه که در تاریخ هنر معروف است، وی سه سال بر روی داربست دراز کشید و سقف کلیسای سیستین را نقاشی نمود و داستانهای پیامبران و انبیا را به روایت کتاب مقدس بر روی آن حک کرد که از آثار جاویدان تاریخ هنر به شمار میآید. همچنین از آثار رافائل میتوان به تصلیب مسیح، نقاشی دیواری مدرسه آتن، پرده تاج نهادن بر سر مریم عذرا، پردههای دینی از مریم قدیس و مسیح با عناوینی همچون مریم عذرا و مرغ سقا و مریم عذرای سیستین نام برد. او علاقه زیادی به تصاویر مذهبی از جمله تصویر مریم مقدس داشت و این امر در آثار او به وضوح مشخص است و او از جمله کسانی است که شخصیتهای آرمانگرایانه و مذهبی در آثار وی فراوان به چشم میخورد. ویژگیهای هنری رنسانس مترقی عبارتند از: محوریت چهرههای مذهبی، قدیسان و انبیا در مجسمهها و نقاشیها، نگاه آرمانگرایانه و الهی به تصاویر به جای واقعیتگرایی محض، اختراع دستگاه چاپ و ایجاد تحول در صنعت چاپ، کند و کاری بر روی چوب و فلز، ساخته شدن مجسمهها به صورت تنومند و در قطعات بزرگ، جایگزینی موضوعات و سوژههای مذهبی و دینی به جای موضوعات عادی و طبیعی و بازگشت واقعی به هنر کلاسیک یونان و روم به همراه گرایش انسانگرایانه و اومانیستی .پس از شکلگیری هنر رنسانس و حضور آن در کشورهای اروپایی در قرن پانزدهم و شانزدهم، شیوههایی که پس از این دوران شکل گرفت، هیچ یک به قوت و توانمندی دوره رنسانس نبود و به اقرار بسیاری از مورخان هنر، اوج و تعالی هنر رنسانس به قدری بود که تا مدتها پس از قرن شانزده، هیچ یک از سبکها و شیوههای هنری نتوانست اسلوب و عناصری را وارد هنر سازد که از دوره رنسانس باشکوهتر و ارزشمندتر باشد، به گونهای که سبکهایی همچون منریسم و روکوکو، هنری التقاطی و غیر اصیل قلمداد میشدند و هیچگاه جایگاه و منزلت هنر رنسانس را تسخیر نکردند.
ادبیات در رنسانس
چون در قرن پانزدهم میل و رغبت مردم به تحصیل و مطالعه افکار افلاطونی که با بسیاری از اصول ساده تصوف ممزوج بود ، تجدید گشت و یک بار دیگر فلسفه پانزده قرن پیش رواج یافت مردم به گونه عجیبی ادبیات قرون وسطی را کنار گذاشتند .
فلاسفه ای که حماس و احساسات محصلین عصر رنسانس را تحریک کردند ، عبارت بودند از : افلاطون ، سیسرون ، هومر و ورژیل. ولی هیچ توجهی به دانته بزرگ ترین شاعر ایتالیا و پدر و پیشوای ادبیات آن ملت نمی شد. چنین به نطر می رسد که چه در فلورانس و چه در رم ، از گفته های این شاعر عظیم اعراض کرده و آنرا در طاق نسیان گذاشتند و تمام توجه مصروف فلسفه و ادبیات باستانی شد . این اعراض دارای مفهوم عظیمی بود . زیرا اعراض از شاهکارهای دانته شاعر بزرگ مسیحیت می رساند که علم جدید در عصر رنسانس در ایتالیا و سایر نقاط اروپا ، قیام علیه مسیحیت محسوب می شد.
این را هم فراموش نکنیم که ایتالیا در آغاز عصر رنسانس دارای ادبیات عالی ملی بود . زیرا دانته پس از مرگ خود در سال 1321 میلادی بزرگ ترین ذخایر ادبی را که از خود باقی گذاشت قصیده بی نظیر اوست .
مورخین فاصله سالهای 1470و1530 را عصر طلایی رنسانس ایتالیا بخوانند ، ولی تعجب این است که از میان نویسندگان بسیار ایتالیا در آن عصر جز دو نفر توانستند خدمات ارزنده ای به ادبیات جهانی بکنند.
لودویکو اریستو مولف کتاب اورلاندو فوریوزو در سال 1474 متولد شد . وی در سال 1505 شروع به نوشتن کتاب اورلاندو فوریوزو کرد و در مدت ده سال کامل آنرا بپرداخت . این داستان طولانی رواج فوقالعاده یافت و ثروت بیشماری نصیب نویسنده آن کرد . پس از آن چند رمان دیگر نوشت که موجب شیوع صیت و آوازه اش گشت.
میژول دو سروانتس مولف کتاب دون کیشوت در سال 1547 متولد شد . او تنها شخصیت مبرز عصر رنسانس اسپانیا است که در جنگ لپانتو در سال 1571 در کشتی تحت فرماندهی دون ژوان اتریش جنگید و سه زخم برداشت که دوتای آن در سینه و یکی در دست راست بود که زخم آخری تا آخر عمر دستش را از کار انداخته بود. پس از آن در شمال آفریقا و سیسیل تا سال 1575 خدمت کرد که در همان دوران دزدان دریایی اسیرش کردند و تا سال 1580 در اسارت آنان باقی ماند تا اینکه در برابر دادن فدیه در همان سال آزاد شد. پس از بازگشت به وطن ، چند رمان نوشت که جز دوتای آنها پس از مرگش باقی نماند. در سال 1587 در اداره ذخیره و خواروبار اسپانیا در ارمادا مشغول به کار شد و پس از آن در مدت شانزده سال دیگر متصدی چندین مقام یا منصب رسمی کوچک و کم حقوق گشت . از این رو زیر بار قرض خمیده شد که در نتیجه قسمتی از عمر خود را در زندان گذرانید.
کتاب دن کیشوت خود را در سال 1605 انتشار داد که قسمت بیشتر آنرا قبل از خاتمه قرن شانزدهم پرداخته بود . از این رو می توان کتاب مذکور را جز کتب و مولفاتی دانست که در سال های آخر عصر رنسانس تالیف شده است . سروانتس خود تصریح می کند که منظورش از تالیف این کتاب مسخره کردن افسانه های پهلوانی یا شوالیه ها بود که اکثر آنها دو نسل یا زودتر از کتاب مذکور در میان مردم رواج داشت.درام نویسی بارزترین اثری بود که نویسندگان عصر الیزابت به وجود آوردند . شکسپیر توانست همه نویسندگان عصر الیزابت را کنار بزند و در میان رابلیه سروانتس خود را به جلال برساند.
اگر رنسانس را عبارت از یک انقلاب بر ضد عقاید موروثی بدون توجه به دلیل و برهان بدانیم شکسپیر قهرمان این نهضت محسوب می شود. تجربیات زیادی که شکسپیر داشت ، مانع از این شد که مردم را به واسطه جرمی که مرتکب شده اند ، یا خطائی از آنها سر زده است ، مقصر و قابل مجازات بداند و به دلیلشفقت و عطوفت بی اندازه ای که نسبت به مردم در نهادش نهفته بود ، میل بسیار داشت راجع به علل و موجبات بروز رذایل و یا فضایل اخلاقی آنها تحقیق کند. شکسپیر با روح عصری که در آن می زیست ، به رهبانیت می نگریست و زندگی آن گروه را تحقیر می کرد و زن های راهبه یعنی تارکان دنیا را به باد تمسخر می گرفت. شکسپیر با بهترین توصیف عقاید و افکار عصر رنسانس را مجسم می کند . چه در این عصر مردم به عقاید و عادات پیشین پشت پا زدند و در همه چیز شک و تردید جایگزین یقین شده یود . او واجد همه صفات افراد مبرز عصر خود و نمونه ارزنده ای از همه آنها بشمار می رفت.
اصلاحات دینی
نخستین زیانی که در عصر رنسانس نصیب مردم شد، زیان از دست رفتن عقیده و ایمان و پشت پا زدن به اصول و عقاید اخلاقی بود . این مسئله در دوره تجدید بت پرستی عصر رنسانس در ایتالیا به خوبی نمایان شد وهولناکترین ضربتی که از عصر مذکور متوجه اروپا شد ، تفکیک و تجزیه اروپا و از بین رفتن وحدت و یگانگی مردم آن قاره بود.
در نتیجه پیشرفت افکار ملی گرائی افراطی و رقابت و تعصبات زیان بخش نژادی و حرص جنگی که در عصر رنسانس بر این قاره به وجود آمد آن گردنبند زیبایی که به نام مسیحیت ، اروپا را به صورت جامعه متحدی در آورده بود ، از هم گسیخت و آن دانه هایی که در تحت لوای مسیحیت همه در یک رشته گرد آمده بودند، متفرق و پراکنده گشتند.
از آن موقع تا امروز به علت از بین رفتن این وحدت ، بد بختی ها و بیچارگی های بی شماری به این قاره روی آورد و در پشت سر آن استبداد شدیدی به وجود آمد که در دست تقدیر نگذاشت بیش از یک قرن در انگلیس دوام آورد و در فرانسه هم تا سال 1789 بیشتر باقی نماند . نتیجه و عاقبت پیشرفت فکر ملی گرائی افراطی و پیدایش حکومت مطلقه در فرانسه و اسپانیا و انگلیس موجب شد که ایتالیا مقهور اتریش گردد . همچنین اختلافات مذهبی باعث اشغال نائره جنگ در فرانسه شد و واکنش آنها انقلاب اخلاقی بود که بار دیگر ثابت و مدلل ساخت که بشر نیاز مبرم به عقیده و ایمان دارد و نیازمند است که پایبند به اصول و مکارم اخلاقی باشد. عدم توجه به اخلاق بود که هیوگون ها حتی جمال و هنرهای زیبا را بی قدر و قیمت بدانند و نتیجه آن شکنجه و فجایع شدید و بی رحمانه دینی بود که پروتستانت ها وکاتولیک ها مرتکب شدند .
انسان دوست های عصر رنسانس مانند رابیله و ارزمس و نقاشان بزرگ از لذایذ زندگی روحی و معنوی بهره می بردند و جمال و زیبایی را چنانکه روش مردمان با ذوق است ، قدر وقیمت می گذاشتند . مقام و منزلت انسان را با ذوق سلیم خود درک می کردند . ولی بعداً یعنی در نیمه آخر عصر رنسانس ، آن دوره انسان دوستی سپری شد و مردم به همان دوره قدیسی قرون وسطی که نسبت به زندگانی واپسین جهان دیگر اغراق و مبالغه می کردند ، برگشتند و با نظر تحقیر و استهزا و بی اعتنایی به عقاید انسان دوست ها می نگریستند . چنانکه پاکدینان دنیا را فقط برای عبور به جهان دیگر می دانستند و زندگی این جهان را فقط فرصتی می پنداشتند که انسان خود را برای سفر آخرت آماده می سازد و برای اینکه توشه راهی از این جهان بردارد ، باید وظایف خود را نسبت به خدا به وجه اکمل انجام دهد. ولی افراطیون و مردم عام بر این معتقد بودند که کوشش و تلاش برای نجات از عذاب آخرت امری است که انسان نیاز مبرم بدان دارد و حتی اگر لازم باشد به وسیله کشتن و شکنجه دادن ، افراد را مجبور می کردند توشه ای برای سفر به آن جهان تهیه کنند .
در عصر رنسانس ، علم پیشرفت بسیار داشت ، ولی رحم و عطوفت و توجه مردم به حال همدیگر و دستگیری از مستمندان که باید محصول و ثمره علم باشد ، سر مویی پیشرفت نکرد . پیش از آنکه عصر رنسانس منقضی گردد ، کلیسای کاتولیک در اروپا دوباره بخش اعظم نفوذ خود را به دست آورد ، یعنی پس از آنکه یسوعی ها آنرا به وظایف مقدس و اساسی خود آگاه ساختند ، به جوهر بیش از عرض و اصل بیش از فرع توجه کردند و آب رفته را به جوی بازگرداندند که عزت از دست رفته را باز یافت. چنانکه در نتیجه همین اصلاح و توجه به مغز به جای قشر ، اسپانیا نسبت به کلیسای کاتولیک وفادار ماند . در فرانسه جز اندکی بقیه خود را به آغوش کلیسای کاتولیک انداختند . ملت انگلیس نیز با وجود جدا شدن کلیسای آن کشور از رم در عقیده کاتولیکی خویش ثابت قدم ماند و نفوذ کلیسای کاتولیکی در قسمت عظیمی از آلمان پابرجا بود .
ولی قیام لوثر و پیروانش و نیر عقیده کالوین ها در اسکاتلند و انگلیس در قرن بعد وعبور این عقیده از اقیانوس اطلس بعد از هجرت پاکدینان به آمریکای شمالی و وقوع این قبیل پیش آمد ها ، اروپای متحد ویک دل و یک جهت و برادر را به دو دسته مختلف و متفرق تقسیم کرد و دو نوع تربیت که تقریباً در همه چیز با هم دشمن و مخالف بودند به وجود آورد.
نتیجه گیری
رنسانس فقط موجب خوشبختی هنرمندان و شیفتگان زیبایی و جمال و شعرا و نویسندگان و پادشاهان و فلاسفه و جهانگردان و مکتشفین شجاع و متهور شد ، ولی هیچ سودی برای طبقه کارگر و کشاورز و زحمتکش دربر نداشت . در مقابل ، بر میزان تنعم و خوشگذرانی اعیان و طبقه ممتاز افزوده و تعداد یسیار زیادی کاخ مجلل و بالابلند گرانبها ساخته شد و رفاه زندگی پر خرج و تجمل آمیز و افسانه ای طبقه ثروتمند ، جایگزین زندگی خشن و قناعت آمیز قرون وسطی گشت.
ممکن است بگوییم در این میان بر درجه عقل و فکر اشخاص فهمیده و با استعداد افزوده شد و شاید هم تخصص و مهارت اشخاص حاذق افزوده گشت ، ولی در این هم تردیدی نیست که نسبت به قرون وسطی بر میزان ثروت نجیب زادگان و اعیان و سرمایه داران افزوده شد و در مقابل ، فقر و پشیمانی و فلاکت بینوایان دو چندان گشت . اتحادیه صنعتگران در شهر ها از بین رفت . در روستاها و بلوک ها نیز دیری باقی نماند تا فقیر درمانده ای که بیماری او را رنجور کرده و پریشانی احوال او را از پای در آورده به آن پناه ببرد. راه ها و خیابان ها پر از ولگردان و گدایانی شد که مالک یک وجب زمین برای کشت و صاحب آشیانه بسیار محقر هم نبودند تا برای استراحت چند ساعتی بدان پناه ببرند و به تمام معنی کلمه ، آسمان جل گشتند.
اصلاحاتی که در عصر الیزابت صورت گرفت ، هیچ فایده ای برای کشاورزان بدبختی نداشت که خانه اش را خراب کردند تا چراگاه گوسفندان گردد.
بهترین نتیجه ای که از رنسانس میتوان گرفت عبرت و درس از آن است که حداقل در رنسانسی ما در آن هستیم مبتلا به رنسانس اروپا نشویم زیرا رنسانس به اسم پیشرفت نوزایی و زنده کردن دوباره آمد، ولی نتیجه آن فقط پسرفت و عقب ماندگی و پشیمانی بود.
منابع
دارک ، سیدنی ، تاریخ رنسانس ، 1377، مترجم : احمد فرامرزی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر