۱۳۸۹ آذر ۱۸, پنجشنبه

وحی





چکیده

خداوند براي هدايت مردم به سوي کمال و سعادت حقيقي انسانهايي را مبعوث مي گرداند تا معارف و قوانيني را که به آن نيازمندند در اختيار آنان نهند و از اين طريق شناخت عقلي آنان را تکميل کنند. اساسا يکي از شئون اصلي پيامبري ابلاغ آموزه هاي ديني به بشر است و بديهي است که اين ابلاغ مبسوط به آگاهي شخص پيامبر از اين آموزه هاست.

به عبارت روشن تر، پيامبر ابتدا بر معارف و احکام ديني آگاه مي شود و سپس آن را به مردم ابلاغ مي نمايد، حال پرسيدني است که منبع اين آگاهي چيست؟ آيا پيامبر از راه تفکر و انديشه شخصي خود به آنچه مامور به ابلاغ آن است، دست مي يابد. يا از رهگذر تعليم و مطالعه آثار گذشتگان به آن آگاه مي شود؟ حق آن است که منبع تعاليم پيامبران هيچ يک از منابع معمول شناخت بشري (حس، تجربه و عقل) نيست و آنان از روشهاي رايج تفکر و انديشه براي دستيابي به اين تعاليم استفاده نمي کنند، بلکه مبدا آموزه هاي انبيا ادراک ويژه اي است که در آن به وحي تعبير مي کنيم.



واژگان کلیدی :شناخت خدا،نبوت،رسالت،ملکوت اعلی،فطرت


مقدمه :



وحي‌ باران‌ رحمتي‌ است‌ كه‌ بر كوير پژمردة‌ زندگي‌ انسان‌ طراوت‌ و صفامي‌بخشد. آموزة‌ وحي‌ سپيدة‌ اميدي‌ است‌ كه‌ زنجيرهاي‌ اسارت‌ انسان‌ درزندان‌ طبيعت‌ و خود را مي‌گشايد. او را از ناچيز بودن‌ تا آفاق‌ بلند بيكرانگي‌هابالا مي‌برد. سرمايه‌هاي‌ انسان‌ را بر وي‌ نمودار مي‌سازد. آرمانهاي‌ او رامي‌شناساند. بازارهاي‌ دادوستد راستين‌ را به‌ او معرفي‌ مي‌كند. حركتهاي‌ انسان‌را از تكرار، مرداب‌گوني‌ و پوچي‌ به‌ تكاپوهاي‌ سيمرغ‌وش‌ و پرواز تا بام‌عرش‌ بدل‌ مي‌سازد.

وحی و الهام و هدایت الهی در تمام موجودات وجود دارد ولی مراتب آن فرق دارد و بالاترین مرتبه آن در وحی به پیامبران است و در این مقاله استاد مطهری(ره) به تفصیل این مطلب را تبیین فرموده‏اند.

از آیات کریمه‏قرآن استفاده می‏شود که وحی که به انبیاء نازل می‏شود یک حقیقت‏و واقعیتی است که کم و بیش در همه اشیاء وجود دارد، حتی در جمادات، تا چه‏رسد به نباتات و حیوانات و انسانهای غیر نبی، و آنچه از قرآن استفاده می‏شود از مورد استعمال وحی، این است که به نوعی از هدایت‏تعبیر می‏شود (و اوحی فی کل سماء امرها (1) یا در باب حیوانات که تعبیر وحی دارد، و در باب نباتات هم‏کلمه وحی نیست ولی کلمات دیگر نزدیک به این هست)، این حالت‏خاص راهیابی که در اشیاء هست که آثار هم نشان می‏دهدکه یک نور معنوی کانه همراه همه اینها هست و اینها را در مسیر خودشان هدایت می‏کند، نامش وحی‏است، ولی البته درجات و مراتب دارد، وحی جماد با وحی نبات در یک درجه نیست.




وحى در لغت
وحـى در لـغـت بـه مـعانى مختلفى آمده است از جمله : اشارت , كتابت , نوشته ,رساله , پيام , سخن پوشيده , اعلام در خفا, شتاب و عجله و هرچه از كلام يا نوشته ياپيغام يا اشاره كه به ديگرى به دور از توجه ديگران القا و تفهيم شود وحى گفته مى شود, وحی به معنای آگاهانیدن یا سخن پنهانی است، . در اصطلاح مفسران قرآن و دانشمندان علوم قرآنی، وحی چنین تعریف‌هایی دارد:
دانش و هدایتی که خداوند به شیوه‌ای سری و پنهانی و خلاف رسم معمول بشر در هر زمینه‌ای که بخواهد به بندگان برگزیده اش ارزانی دارد.
و نیز:
کلامی که خداوند به یکی از پیامبرانش فرو می‌فرستد و به آن دلش را نیرو می‌بخشد، و آن پیامبر می‌تواند عین آن را بر زبان آورد یا بنویسد و به مردم ابلاغ کند.

ناصر خسرو گويد:.
((گفتارشان بدان و به گفتار كار كن ـــــ تا از خداى عزوجل وحيت آورند)).
راغـب اصـفـهـانـى گـويـد: ((اصـل الـوحـي الاشارة السريعة , وحى پيامى پنهانى است كه اشـارت گـونـه و بـا سرعت انجام گيرد)) ابواسحاق نيز گفته است : ((اصل الوحي في اللغة كلها اعلام في خفا و لذلك سمي الالهام وحيا, اصل وحى در لغت به معناى پيام پنهانى است , لذا الهام را, وحى ناميده اند)) هم چنين است سخن ابن برى :((وحى اليه و اوحى : كلمه بكلام يخفيه من غيره و وحـى و اوحـى : اوما, وحى اليه :پنهان از ديگران با او سخن گفت وحى و اوحى : مطلب را با اشاره رسـانـيـد)) شـاعـر نيزگويد: ((فاوحت الينا و الانامل رسلها , بر ما پيام فرستاد در حالى كه سرانگشتانش پيام رسان او بودند)) ديگرى گويد:.
((نظرت اليها نظرة فتحيرت ـــــ دقائق فكري في بديع صفاتها.
فاوحى اليها الطرف اني احبها ـــــ فاثر ذاك الوحي في وجناتها.
بـا نـگاهى كه بر وى افكندم فكر باريك بينم در صفات بديع او در حيرت ماند,پس گوشه چشمم بدو پيام داد كه دوستش دارم و آثار آن پيام , در گونه هاى وى نمايان گرديد)).

وحى در قرآن


واژه وحی در قرآن کریم به معناهای زیر به کار رفته است:
-- الهام فطری به انسان، همانند الهام به مادر حضرت موسی سوره قصص، آیه 7
-- الهام غریزی به حیوانات، همانند الهام به زنبور عسل سوره نحل، آیه 68
-- فرمان به جمادات، همانند فرمان دادن به زمین در آستانه روز قیامت سوره زلزال، آیه 5
-- وسوسه شیطانی سوره انعام، آیه 112
-- اشاره سریع، سوره مریم، آیه 11
-- خبردادن و آگاهیدن سوره آل عمران، آیه 44
-- رویا؛ همانند رویای حضرت ابراهیم علیه السلام درباره ذبح فرزندش
واژه وحى در قرآن به چهار معنا آمده است :.
1. اشاره پنهانى : كه همان معناى لغوى است چنان كه درباره زكريا(ع ) در قرآن مى خوانيم : ((فخرج عـلى قومه من المحراب فاوحى اليهم ان سبحوا بكرة و عشيا , او ازمحراب عبادتش به سوى مردم بيرون آمد و با اشاره به آنان گفت : به شكرانه اين موهبت صبح و شام خدا را تسبيح كنيد)).
2. هـدايت غريزى : يعنى رهنمودهاى طبيعى كه در نهاد تمام موجودات به وديعت نهاده شده است هـر مـوجـودى اعـم از جـمـاد, نبات , حيوان و انسان , به طورغريزى راه بقا و تداوم حيات خود را مـى دانـد از ايـن هـدايـت طبيعى با نام وحى درقرآن ياد شده است : ((و اوحى ربك الى النحل ان اتـخـذي مـن الجبال بيوتا و من الشجر ومما يعرشون ثم كلي من كل الثمرات فاسلكي سبل ربك ذلـلا , پـروردگـارت بـه زنـبـورعـسـل وحـى [ الـهـام غريزى ] نمود كه از كوه و درخت و داربست هايى كه مردم مى سازند, خانه هايى درست كن , سپس از همه ميوه ها [ شيره گل ها] بخور [ بنوش ] وراه هاى پروردگارت را به راحتى بپوى )).
هـدايت غريزى كه در نهاد اشيا قرار دارد, خود رازى نهفته از اسرار طبيعت به شمار مى رود كه اثر شـگـفـت آور آن آشـكـار, ولى منشا و مبدا آن پنهان از انظار بوده و شايسته آن است كه آن را وحى گـويـنـد ((و اوحـى فـي كـل سما امرها , و در هرآسمانى كار آن [ آسمان ] را وحى [ مقرر] فرمود)).
3. الـهـام (سـروش غيبى ): گاه انسان پيامى را دريافت مى دارد كه منشا آن رانمى داند, به ويژه در حالت اضطرار كه گمان مى برد راه به جايى ندارد ناگهان درخششى در دل او پديد مى آيد كه راه را بر او روشن مى سازد و او را از آن تنگنابيرون مى آورد اين پيام هاى ره گشا, همان سروش غيبى اسـت كـه از پـشـت پرده ظاهرشده و به مدد انسان مى آيد از اين سروش غيبى كه از عنايت الهى سرچشمه گرفته ,در قرآن با نام وحى تعبير شده است قرآن درباره مادر موسى (ع ) مى فرمايد:.
((و اوحـينا الى ام موسى ان ارضعيه فاذا خفت عليه فالقيه في اليم و لا تخافي و لا تحزني انا رآدوه اليك و جاعلوه من المرسلين )) ((و لقد مننا عليك مرة اخرى اذ اوحينا الى امك ما يوحى ان اقـذفـيـه فـي التابوت فاقذفيه في اليم فليلقه اليم بالساحل ياخذه عدو لي و عدوله فرجعناك الى امك كى تقر عينها و لا تحزن ))

بـر پـايـه ايـن آيـات , مـوقعى كه موسى تولد يافت , مادرش نگران حال او شد ناگهان بارقه اى در خـاطـرش گـذشت كه با توكل بر خدا او را شير دهد هرگاه احساس خطركرد او را در صندوقى چـوبـيـن قـرار داده بر روى آب رها كند و نيز بر خاطرش گذشت كه طفل به او باز مى گردد و هـرگـز نـبـايـد اندوهناك باشد, زيرا بر خدا اعتماد كرده وطفل را به دست او سپرده است اين ها خـاطـره هايى بود كه بر انديشه مادر موسى گذركرد و بارقه اميدى بود كه در دل او درخشيدن گـرفـت ايـن گـونه خاطره هاى روشن كننده راه و نجات دهنده از بيم و هراس , الهام رحمانى و عنايت ربانى است كه درمواقع ضرورت به يارى بندگان صالح مى آيد.
قـرآن وحـى را به معناى وسوسه هاى شيطان نيز به كار برده است , ((و كذلك جعلنالكل نبي عدوا شـيـاطين الا نس و الجن يوحي بعضهم الى بعض زخرف القول غرورا)) و((و ان الشياطين لـيـوحون الى اوليائهم ليجادلوكم )) اين گونه وحى شيطانى همان است كه در سوره ناس آمده : ((من شر الوسواس الخناس , الذي يوسوس في صدور الناس ,من الجنة و الناس )) .
4 .وحى رسالى : وحى بدين معنا شاخصه نبوت است و در قرآن بيش از هفتاد باراز آن ياد شده است : ((و كـذلك اوحينا اليك قرآنا عربيا لتنذر ام القرى و من حولها)) ((نحن نقص عليك احسن الـقـصص بما اوحينا اليك هذاالقرآن )) پيامبران مردان تكامل يافته اى هستند كه آمادگى دريـافـت وحـى را در خـود فراهم ساخته انددر اين باره امام حسن عسكرى (ع ) مى فرمايد: ((ان اللّه وجـد قـلـب مـحـمدافضل القلوب و اوعاها فاختاره لنبوته , خداوند, قلب و روان پيامبر را بهترين و پذيراترين قلب ها يافت و آن گاه او را براى نبوت برگزيد)).
ايـن حـديـث اشـاره به اين واقعيت دارد كه براى دريافت وحى آن چه مهم است افزايش آگاهى و آمـادگـى بـراى پـذيرا شدن اين پيام آسمانى است براى رسيدن به اين گونه آمادگى پيامبر بايد پيرايه هاى جسمانى را از خود بزدايد و شايسته تماس باملكوتيان شود پيامبر اسلام (ص ) فرموده اند: ((و لا بـعـث اللّه نـبـيـا و لا رسـولا حـتـى يـسـتـكمل العقل و يكون عقله افضل من جميع عقول امته, خداوند, پيامبرى برنيانگيخت , مگر آن كه عقل (خرد و انديشه ) خود را به كمال رسانده باشد و خرد اواز خرد تمام امتش برتر باشد)).
طـبـق گـفـتـه صدرالدين شيرازى , پيش از آن كه ظاهر پيامبر به نبوت آراسته گردد,باطن او حـقـيـقـت نـبوت را دريافت كرده بود پيامبر ابتدا باطن خود را به كمال انسانى آراسته گردانيد سپس اين آراستگى از باطن به ظاهر وى نمودار گشت در واقع ,پيامبر نخست سفر از خلق به حق را آغـاز كـرد و پـس از وصـول بـه حـق , سـفـرى ازجـانـب حـق و هـم راه بـا حـق به سوى خلق بازگشت .
ازايـن رو, وحـى چـيزى نيست جز آگاهى باطن كه بر اثر سروش غيبى انجام مى گيرد: ((قل من كان عدوا لجبريل فانه نزله على قلبك باذن اللّه )) ((نزل به الروح الا مين على قلبك لتكون من المنذرين )) .
پديده وحى هم همانند الهام , به تابناك شدن درون در مواقع خاص اطلاق مى شود با اين تفاوت كه مـنـشا الهام بر الهام گيرنده پوشيده است , ولى منشا وحى برگيرنده وحى كه پيامبرانند روشن مـى باشد به همين علت , پيامبران هرگز در گرفتن پيام آسمانى دچار حيرت و اشتباه نمى شوند, زيرا بر منشا وحى و كيفيت انجام آن آگاهى حضورى كاملى دارند.
زراره از امـام جـعفر صادق (ع ) مى پرسد: چگونه پيامبر مطمئن شد آن چه به اومى رسد وحى الهى اسـت , نه وسوسه هاى شيطانى ؟
امام (ع ) فرمود: ((ان اللّه اذا اتخذعبدا رسولا انزل عليه السكينة و الـوقـار فـكان الذى ياتيه من قبل اللّه مثل الذي يراه بعينه , هرگاه خداوند بنده اى را براى رسالت برگزيند, به او آرامش و وقارويژه اى ارزانى مى دارد, به گونه اى كه آن چه از جانب حق بدو مـى رسـد, هـمـانـنـدچـيـزى خـواهـد بـود كه با چشم باز مى بيند)) در حديثى ديگر سؤال شد: چـگـونه پيامبران دانستند كه پيامبرند؟
امام (ع ) در پاسخ فرمود: ((كشف عنهم الغطا , براى آنان پرده از ميان برداشته شد)).
بـه عبارت ديگر پيامبران هنگامى به پيامبرى مبعوث مى شوند كه از مرحله علم اليقين گذشته و عين اليقين را طى كرده و به مرحله حق اليقين رسيده باشند پس شگفتى ندارد كه مردان آزموده و پـاك از مـيـان تـوده مـردم , براى رسالت الهى برانگيخته شوند, و حامل پيام آسمانى براى مردم باشند چنان كه قرآن مى فرمايد:((اكان للناس عجبا ان اوحينا الى رجل منهم ان انذر الناس و بشر الـذيـن آمنوا ان لهم قدم صدق عند ربهم قال الكافرون ان هذا لساحر مبين , آيا براى مردم مـوجـب شگفتى بود كه به مردى از خودشان وحى كرديم كه مردم را [ از كيفر گناه ] بيم ده و به كسانى كه ايمان آورده اند نويد ده كه براى آنان , پيشينه نيك [ و پاداش شايسته ] نزدپروردگارشان اسـت ؟
[ امـا] كـافران گفتند: اين [ مرد] افسونگرى آشكار است )) يعنى اگرمردم اندكى انديشه كنند و به خود آيند, اين گمان ناروا و نابخردانه در مورد پيامبر ازآنان زدوده مى شود.
خـداونـد بـراى رفـع هـرگـونـه تعجب يا توهم بى جا در مورد برانگيختن پيامبرى ازميان مردم مى فرمايد: ((انا اوحينا اليك كما اوحينا الى نوح و النبيين من بعده و اوحينا الى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و الاسباط و عيسى و ايوب و يونس و هارون وسليمان و آتينا داوود زبورا, و رسلا قـد قصصناهم عليك من قبل و رسلا لم نقصصهم عليك وكلم اللّه موسى تكليما, رسلا مبشرين و مـنـذرين لئلا يكون للناس على اللّه حجة بعد الرسل وكان اللّه عزيزا حكيما لكن اللّه يشهد بما انزل الـيـك , انزله بعلمه و الملائكة يشهدون و كفى باللّه شهيدا ان الذين كفروا وصد وا عن سبيل اللّه قد ضلوا ضلالا بعيدا , ما به تو وحى فرستاديم , همان گونه كه به نوح و پيامبران پس از او وحى فرستاديم و [ نيز] به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط [ بنى اسرائيل ] و عيسى و ايوب و يـونـس و هـارون و سليمان وحى نموديم , و به داوود زبور داديم , پيامبرانى كه سرگذشت آنان را پيش از اين براى تو باز گفته ايم و پيامبرانى كه سرگذشت آنان رابراى تو بيان نكرده ايم و خداوند بـا موسى آشكارا سخن گفت [ و امتياز از آن اوبود]پيامبرانى كه بشارت گر و بيم دهنده بودند تا پس از اين پيامبران , حجتى براى مردم بر خدا باقى نماند [ و بر همه اتمام حجت شود] و خدا توانا و حـكـيـم اسـت ولـى خـداونـد گواهى مى دهد به آن چه بر تو نازل كرده [ او] آن را به علم خويش نـازل كـرده اسـت و فـرشـتگان [ نيز] گواهى مى دهند هرچند گواهى خدا كافى است بى ترديد, كسانى كه كفر ورزيدند و [ مردم را] از راه خدا باز داشتند در گم راهى دورى گرفتار شده اند)).
بـنـابـراين شگفتى ندارد كه به يكى از افراد بشر وحى شود, زيرا پديده اى است كه بشريت با آن خو گرفته و پيوسته در طول تاريخ با آن سر و كار داشته است .


قرآن كريم براى وحى ا رسالى سه قسم ذكر مى فرمايد; چنان كه در سوره شورى آيه 51، به اين اقسام اشاره شده است :
1)ـ وحى مستقيم : اين نوع ، القاى مستقيم وحى و بدون واسطه بر قلب پيامبر است .
2)ـ خلق صوت: اين نوع با رسيدن وحى به گوش پيامبر به گونه اى كه كسى جز او نشنود ايجاد مى شود; مانند: آن كه بر حضرت موسى به ويژه در كوه طور نازل شد; به تعبير ديگر، به اين قسم از وحى تكلم از پشت پرده و حجاب مى گويند.
3)ـ به وسيله و واسطه فرستادن فرشته كه وحى را به پيامبر مى رساند و پيامبر بعضى وقت ها آن فرشته را مى بيند و بعضى مواقع نمى بيند; اما صداى او را مى شنود; بنابراين ، وحى رسالى فقط بر پيامبران الهى نازل مى شود.



کيفيت نزول وحي بر پيامبر اکرم‌چگونه بوده است؟


کيفيت نزول وحي بر پيامبر اکرم‌چگونه بوده است‌، آيا صوت قرآن را مي‌شنيدند يا به وسيله قلب‌شان‌، آن را احساس مي‌کردند؟

وحي آيات قرآن بر پيامبر(ص( به دو گونه بوده است‌: 1. مستقيم 2. غير مستقيم و به واسطة فرشته وحي‌.
در وحي مستقيم حالت‌هايي چون احساس سنگيني‌، داغ شدن بدن و عرق ريختن‌، حالتي شبيه به بي هوشي‌، تغيير رنگ چهره و... بر پيامبر عارض مي‌شد. در روايتي مي‌خوانيم‌: حارث بن هشام از پيامبر سؤال کرد: وحي چگونه بر شما نازل مي‌شود؟ پيامبر فرمود: گاهي آن را به صورت زنگ مي‌شنوم و آن شديدترين نوع آن بر من است که گويي بندهاي من از يکديگر مي‌گسلد و در اين هنگام مطالب وحي شده را حفظ مي‌کنم‌
صداي زنگ در اين روايت کنايه از صداي پياپي‌، است‌. اين صداي پياپي‌، وحي مستقيم بوده که پيامبر با تمام وجود به آن گوش فرا مي‌داده است‌; چرا که پياپي بودن صدا تأثيري نافذ دارد و تا اعماق قلب انسان نفوذ مي‌کند و از اين جهت است که پيامبر مي‌فرمايد: گمان مي‌کردم که جان من گرفته مي‌شود

حالت‌هاي ياد شده در وحي مستقيم به جهت اوج ارتباط وحي با الهامات غيبي پروردگار و سنگيني وحي است که بر جسم آن حضرت تأثير مي‌گذارده است‌ و منظور از آية "إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْکَ قَوْلاً ثَقِيلاً ;(مزمل‌،5) در حقيقت‌، ما به تو گفتاري گران‌بار القا مي‌کنيم‌." نيز همين نوع وحي بوده است‌.
در وحي غير مستقيم‌، جبرئيل‌، واسطة در آوردن وحي بوده است که گاهي به صورت بشر مجسّم مي‌شد و به حضور پيامبر مي‌رسيد; در روايتي از امام صادق‌آمده است‌: جبرئيل هنگامي که به حضور پيامبر مي‌رسيد، مانند بندگان مي‌نشست و بدون اجازه وارد نمي‌شد.

بنابراين‌، وحي غير مستقيم‌، سنگيني و دشواري وحي مستقيم را نداشته است‌.
تذکر اين نکته لازم است که پيامبر با تمام روح و روان خويش وحي را دريافت مي‌نموده است و چشم و گوش ظاهر بين در اين امر دخالتي نداشته است‌، اگر جز اين بود، مردم ديگر نيز مي‌توانستند همة آن‌چه را پيامبر مي‌بيند و مي‌شنود، ببينند و بشنوند.

پرسش: اولین وحی پیامبر چگونه بود؟


منظور از اولین وحی چیست؟ هنگامی که در غار حرا اولین وحی نازل شد چه اتفاقی افتاد؟و حضرت محمد(ص) چه عکس العملی از خود نشان داد ؟


پاسخ:جای تردیدی نیست که برای روبرو شدن با فرشته الهی آمادگی خاصی لازم است و پیامبر اکرم(ص) به سبب عبادتهای طولانی و تفکرهای ممتد و عنایات الهی به مرحله ای از عظمت و نیرومندی رسیده بود که تاب و تحمل رؤیت فرشته و ملک را کسب کرده بود. پیش از بعثت، پیامبر اکرم(ص) خوابهایی می دید که مثل روز روشن حاکی از واقعیت بودند البته لحظه و هنگامه ی مبعث بسیار سنگین و شورانگیز است و حادثه ای بزرگ در زندگی پیامبر اکرم(ص) به شمار می آید. بالأخره روز موعود فرا می رسد و فرشته ای با لوحی مخصوص (در غار حرا، محل عبادت حضرت پیش از پیامبری) فرود می آید و می گوید، بخوان از آنجا که پیامبر عظیم الشأن اسلام امی و درس ناخوانده بود، پاسخ داد که من توانایی خواندن ندارم فرشته وحی سخت او را فشرد ... ناگهان آن حضرت در خود احساس کرد که می تواند لوح را بخواند و آن آیات را که آیات نخست سوره مبارکه علق می باشند، خواند (بخوان به نام پروردگارت که جهان را آفرید. کسی که انسان را از خون بسته خلق نمود بخوان و پروردگار تو گرامی است آن که قلم را تعلیم داد و به آدمی آن چه را که نمی دانست آموخت.
جبرئیل مأموریت خود را انجام داد و پیامبر(ص) نیز پس از نزول وحی از کوه(حراء) پائین آمد و به سوی خانه خدیجه رهسپار شد. البته در ضمن این جریان جبرئیل خود را معرفی می کند و رسالت پیامبر(ص) را به او بازگو می کند که ای محمد(ص) تو رسول خدا و من جبرئیل هستم. بالاخره روح انسان هر چند هم بزرگ باشد در هنگام ارتباط با دستگاه غیب روحی آن هم در اولین مرحله تحت تأثیر آن لحظه بسیار سخت و طاقت فرسا قرار خواهد گرفت و لذا آن حضرت وقتی که بر همسر خود حضرت خدیجه وارد شدند آثار اضطراب و خستگی در چهره ی مبارکشان هویدا بود و در همان حال وقایع را برای همسر خود شرح داد و بعد فرمود (ثرینی) یعنی مرا بپوشان و خدیجه او را پوشانید و پیامبر اکرم(ص) اندکی به خواب رفت.
و بعد آیات مبارکه سوره مدثر نازل شد و پیامبر اکرم(ص) را مأمور رسالت خود کرد.


آیا همیشه وحی ها به تمامی پیامبران به زبان عربی نازل می شد ولی آن ها وحی را به زبان خودشان می شنیدند؟

مفاد برخی از روایات تایید کنندۀ مطلبی است که در سؤال آمده است و فارغ از بررسی سند این روایت که آیا چنین چیزی از معصوم صادر شده است یا نه؟، باید گفت که این مطلب هیچ منافاتی با مبانی عقلی ندارد و می تواند درست باشد. با این توضیح که: وحی غالبا از سنخ علم و ادراک و فراتر از زبان است؛ یعنی نوعی ارتباط حضوری برای دریافت حقایق هستی است و الفاظ تنها قالبی است که بر آن حقیقت پوشانده می شود تا اولا: برای دریافت کنندۀ این پیام یعنی پیامبران به جهت ارتباط تنگاتنگ لفظ و معنا، دریافت همۀ پیام الهی به سهولت انجام پذیرد و ثانیا: برای مخاطبان پیامبران یعنی آنانی که این حقیقت و علم حضوری را تجربه نکرده اند، پیام و مفاهیم دریافت شده توسط پیامبران، قابل فهم گردد بر این اساس اگر پيامبر اكرم(ص) در يك سرزمين انگليسي زبان به پيغمبري مبعوث ميشد، بيشك قرآن به زبان انگليسي به آنان عرضه ميگشت. اما این که چرا این حقیقت در قالب الفاظ عربی در می آید و همین الفاظ در وحی دریافت می شود باید گفت که این به ویژگی های خاص، و توانمندی زبان عربی در انتقال مفاهیم و معانی برمی گردد. پس خداوند در مرحلۀ اول پیام خود را در قالب الفاظ به پیامبر خود می رساند و در مرحلۀ دوم است که این پیام در قالب الفاظ به مخاطبان پیامبران، ابلاغ می گردد اما این که در هریک از این مراحل چه زبانی گزینش شود به عواملی بستگی دارد که ممکن است زبان خاصی را در مرحلۀ اول ایجاب کند و زبان دیگری را در مرحلۀ دوم.



این مطلب در کتب حدیثی آمده است که: هيچ كتابى و هيچ وحيى از جانب خداوند تبارك و تعالى نازل نشد، مگر آن كه به زبان عربى بوده است، اما وحى در گوش انبياء عليهم السّلام به زبان قومشان واقع مى‏شد...

فارغ از بررسی سند این روایت که آیا چنین چیزی از معصوم صادر شده است یا نه؟، باید گفت که این مطلب هیچ منافاتی با مبانی عقلی ندارد و می تواند درست باشد. در توضیح این روایات سه مطلب باید مورد بررسی قرار گیرد: 1. در القای وحی از جانب خداوند چه نیازی به الفاظ است؟ 2. اگر در القای وحی به الفاظ داریم چرا باید به زبان عربی باشد؟ 3 . لفظ که به زبان عربی نازل شده بود چرا پیامبران به زبان قوم خودشان می شنیدند؟

مطلب اول

در مورد وجه نیازمندی وحی به الفاظ باید بگوییم الفاظ جزء ذات و حقیقت وحی نیست؛ زیرا وحی غالباً از سنخ علم و ادراک است، و علم و ادراک نحوۀ خاص وجود است که منزه از ماهیت است.

به عبارت دیگر، وحی مفهومی برگرفته از "هستی" است. از این رو، ماهیت ندارد و نمی توان آن را از طریق جنس و فصل و حد و رسم تعریف کرد. پس وحی منزه از آن است که تحت مقولات معروف ماهوی قرار گیرد. مفهوم وحی – مانند معنای هستی – دارای مصداقی است که آن مصداق، مراتب گوناگون و متفاوتی دارد.[2] لذا تعریف هایی که برای وحی شده، تعریف شرح الاسمی است نه حقیقی. علاوه وحی یک ارتباط عادی نیست، تا درک آن برای همه امکان پذیر باشد.

علامه طباطبایی در تعریف وحی می فرماید: وحی شعور و درک ویژه است در باطن پیامبران که درک آن جز برای آحادی از انسان ها که مشمول عنایات الاهی قرار گرفته اند میسور نیست.[3] وی در جای دیگر می نویسد: وحی عبارت است از امری خارق العاده از قبیل ادراکات باطنیه، شعور مرموزی است که از حواس ظاهر پوشیده است.

عالى‏ترين درجۀ وحى، همان است كه تنها به سلسلۀ پيامبران اختصاص دارد و منظور از آن، القاى معانى به قلب پيامبر صلى الله عليه وآله از سوى خدا و سخن گفتن خدا با اوست.[5] وحى، دريافت هدايت الهى است از راه اتصال ضمير پيامبر صلى الله عليه وآله به غيب و ملكوت، و پيامبر واسطه‏اى ميان جهان انسان‏ها و جهان غيب است.

از كلمات پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله هم مى‏توان فهميد كه اساساً وحى با ساير القائاتى كه به بشر مى‏شود، از نظر ماهيت، متفاوت نيست، بلكه از نظر درجه فرق مى‏كند. مثلاً پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله ضمن حديثى مى‏فرمايند: رؤياى صادقه جزئى از هفتاد جزء نبوت است.

وحى از اقسام علم حصولى نيست، بلكه نوعى علم شهودى و حضورى و نوعى كشف تام از خارج و عالم غيب است. اين كشف به دليل حضور حقايق هستى در محضر كاشف، ذاتاً قابليت صدق و كذب را ندارد و تصور كوچكترين خطا در آن به معناى نفى اصول وحى يا نداشتن حقيقت آن است. از اين رو، با استناد به ادلۀ فلسفى و مراتب جهان هستى و درجات علم و ميدان باز تكامل انسان، مى‏توان به اين نتيجه - كه با آيات قرآن نيز سازگار است - رسيد كه انسان مى‏تواند با سير صعودى و تكاملى‏اش به جايى برسد كه به حضور حضرت حق رسيده و بى واسطه علم الهى را دريافت نمايد و خدا با او سخن گويد، بى آن كه نيازى به الفاظ صوتى محسوس باشد، يا حاجتى به وساطت صور علمى بيفتد، و در اين رتبه وجودى و عظمت روحى است كه از كثرات، دور و از تعلق به هر چه غير اوست، آزاد مى‏شود و از هرگونه وسوسه و گمراهى و خطا مصون مى‏گردد كه اين همان مقام عصمت انبيا است.

از آنچه بیان شد روشن گردید که وحی فراتر از زبان[9] و نوعی ارتباط حضوری برای دریافت حقایق هستی است؛ ولی القاء وحی بدون الفاظ ممکن نیست.

در بارۀ این نکته که چه نیازی است تا در این ارتباط حضوری مفاهیم با الفاظ دریافت گردند باید توجه داشت چرایی دریافت پیام الهی در وحی از طریق لفظ، در ارتباط تنگاتنگ بین لفظ و معنا نهفته شده است. توضیح این که: گرچه زبان چيزى غير از شناخت و معرفت است؛ زیرا شناخت و معرفت و فهم به مفاهيم ذهنى ارتباط دارد، و زبان مجموعۀ خاصى از الفاظ است كه به نحوى با معانى ارتباط دارند، اما این ارتباط لفظ و معنا مى‏تواند آنقدر زياد شود كه ما حتى در خالص‏ترين برخوردهاى معنايى، با لفظ سر و كار داشته باشيم. يعنى وقتى كه با درون خود سر و كار داريم و در ذهن خويش به امورى مى‏انديشيم - كه فضاى انديشه، صرفاً فضاى بهره بردارى و استفاده از معانى ذهنى است - باز در پرتو الفاظ مى‏انديشيم. اين امر - كه در تعبير شيخ‏الرئيس در منطق اشارات «نجواى درونى» نام گرفته است[10] - نه از آن رو است كه انديشيدن در گرو زبان است ) اصولاً انديشيدن، سر و كار داشتن با معانى است و معانى امورى جدا از الفاظ هستند. ما مى‏توانيم بدون الفاظ بينديشيم و صرفاً با خود معانى سر و كار داشته باشيم(، بلكه از آن رو است كه در ذهن بين الفاظ و معانى ارتباط تنگاتنگى وجود دارد، به گونه‏اى كه وقتى ما معنا را در ذهن خويش حاضر مى‏كنيم، لفظ نيز به صورت غير ارادى به همراه آن مى‏آيد، و ما در واقع در پرتو لفظ، معنا را مى‏بينيم. به عبارت ديگر؛ ارتباط لفظ و معنا آنقدر زياد مى‏شود كه معنا در ذهن كسى كه در فضاى يك زبان زندگى مى‏كند، در پوستۀ الفاظ قرار مى‏گيرد. از طريق همين ارتباط تنگاتنگ ميان لفظ و معنا است كه شما مى‏توانيد به راحتى گفت وگو كنيد، سخن ديگران را بفهميد و در هنگام سخن گفتن به سرعت معانى را در ذهن حاضر كنيد و چون اين معانى در پوستۀ الفاظ هستند، به سرعت، صورت، ذهنى الفاظ هم در ذهن شما پديد مى‏آيد. در غيراين صورت، شما نمى‏توانستيد به راحتى سخن بگوييد و در هنگام تكلم گرفتار لكنت و توقف مى‏شديد. اين ارتباط تنگاتنگ بين لفظ و معنا، مفاهمه را آسان كرده و گفتن و فهميدن را سرعت بخشيده است. در يك گفت و شنود عادى و همزبانى، هر لفظى كه به گوش شما مى‏خورد، گويى خود معنا در ذهن نقش مى‏بندد. حال نيز كه اين متن را مى‏خوانيد، با همين فرايند رو به رو هستيد. از يك سو، در درون خود نجوا مى‏كنيد و از سوى ديگر، گويا با معانى ارتباطى بدون واسطه داريد .

مطلب دوم

در مورد این مطلب که اگر در القای وحی به الفاظ داریم چرا باید به زبان عربی باشد؟ باید بگوییم انتخاب زبان عربی به عنوان زبان وحی شاید از آن رو باشد که این زبان توان انتقال مفاهیم وحیانی را بیش از زبان های دیگر دارا است.

مطلب سوم

اما این که چرا این وحیی که به زبان عربی القا شده است در گوش پیامبران به لسان قوم آنها ترجمه می شود می توان گفت که چنین کاری بر اساس این سنت الهی است که پیام پیامبر باید توسط قومش مورد فهم قرار گیرد. و این گرچه ضرورتی اجتناب ناپذیر بوده اما طبیعی است که به جهت نارسایی زبان ترجمه شده، بعضی از مفاهیم و معانی منتقل نگردد و اتفاقا شاید یکی از اسرار خاتم نبودن آن ادیان نیز در همین نکته نهفته باشد و از این جاست که می توان گفت رابطۀ زبان عربي و قرآن یک رابطۀ عرضی نیست.

توضیح این که: یکی از سنّت های خداوند، فرستادن رسولانی است برای هدایت انسان ها. پیامبران نیز در برخورد با انسان ها به زبان مردم آن منطقه ای که برای آنها مبعوث شده اند، صحبت می کردند؛ زیرا زبان، تنها راه ارتباط انسان هاست و پیامبران نیز باید با مردم ارتباط داشته باشند. تکلّم پیامبران به زبان قوم، یکی از دیگر سنّت های حتمی الاهی است. خداوند می فرماید: «ما هیچ رسولی نفرستادیم مگر آن که به لسان قومش صحبت می کرد...» این سنت حتی در مورد پیامبرانی که دعوتی جهان شمول داشتند نیز صادق است، اگر چه برای هدایت تمام خلق مبعوث شده باشند، مانند پیامبران اولوالعزم، ولی به زبان قومی صحبت می کنند که در ابتدای بعثت در آن جا مبعوث شده اند که اگر غیر از این بود شریعت آن پیامبر حتی در میان قومی که در آن مبعوث شده بود مورد فهم و قبول واقع نمی شد، بر این اساس اگر پيغمبري در بين مردمي كه به زبان عبري صحبت ميكنند، به پيامبري مبعوث شود بايد با آنها عبري سخن بگويد تا سخن او را بفهمند. از سوي ديگر، بايد براي تمثيل و توضيح پيام خود از مفاهيمي بهره بگيرد كه آنها ميتوانند درك كنند. پس حقيقت تاريخي زمانهاي كه در آن به پيامبري برگزيده شده است، در زبان قالب و محتواي پيام او تأثير ميگذارد و به اين ترتيب عناصر موقعيتي در كنار عناصر ثابت در دين ظهور پيدا ميكنند. با این وصف، اگر پيامبر اكرم(ص) در يك سرزمين انگليسي زبان به پيغمبري مبعوث ميشد، بيشك قرآن به زبان انگليسي نازل ميگشت و اگر در آن سرزمين به جاي شتر، مردم با پنگوئن سر و كار داشتند، به جاي اشاره به شگفتيهاي خلقت شتر، به عجايب آفرينش پنگوئن اشاره ميشد.

اما اين امر باعث نميشود كه مطالب قرآن قداست و ارزش خود را از كف بدهد؛ زيرا اولاً اين تفاوتها اگر پيدا ميشد، فقط به حوزه ی عناصر موقعيتي كه با پوسته زندگي انساني ارتباط دارند، مربوط ميشد و به ساحت عناصر ثابت كه ناظر به هويت آدمي هستند، سرايت پيدا نميكرد. به ديگر سخن، پيام جاودان دين خاتم در هر زمان و مكان يكسان است، هر چند ممكن است اگر در زمان و مكان ديگري ظهور پيدا ميكرد، زبان و قالب و محتواي آن در بخش موقعيتي دستخوش تغيير ميشد.

ثانياً انتخاب زمان و مكان پيامبري يك پيامبر با علم و حكمت الهي صورت ميگيرد و امري اتفاقي نيست. اينكه پيامبر اكرم(ص) در جزيره العرب در آن برهه خاص تاريخي به پيامبري مبعوث ميشود، يك حادثه بيدليل و حكمت نيست. اين كه چنين فضايي اقتضا ميكرده است، قرآن به زبان عربي باشد، نشان ميدهد كه در حكمت الهي اين زبان مناسبترين زبان براي عرضه مفاهيم دين خاتم بوده است و اينكه اسلام در فضاي فرهنگي عرب جاهلي ظهور ميكند بيانگر اين حقيقت است، كه براي تبيين مفاهيم ماندگار اسلام بهترين شرايط در همين فضا وجود داشته است. پس اگر در قرآن به شتر مثال زده ميشود، اين به دليل آشنايي مخاطبان با اين حيوان است. اما برگزيدن اين مخاطبان با اين نوع معرفت براي بيان يك حقيقت قرآني، نشان ميدهد بهترين مثال براي آن مطلب همان «شتر» بوده است.

علامه طباطبایی ره در باره سرّ نزول الفاظ عربی در وحی می گوید: در قرآن هم الفاظ آن و هم عربی بودن آن در وحى دریافت شده است و این دو توانسته است اسرار آيات و حقايق معارف الهى را ضبط و حفظ كند. و به عبارت ديگر در حفظ و ضبط آيات الهى دو چيز دخالت دارد، يكى اينكه وحى از مقوله لفظ است، و اگر معانى الفاظ وحى مى‏شد و الفاظ حاكى از آن معانى، الفاظ رسول خدا (ص) مى‏بود- مثلا مانند احاديث قدسى- آن اسرار محفوظ نمى‏ماند. دوم اينكه اگر به زبان عربى نازل نمى‏شد و يا اگر مى‏شد ولى رسول خدا آن را به لغت ديگرى ترجمه مى‏كرد پاره‏اى از آن اسرار بر عقول مردم مخفى مى‏ماند، و دست تعقل و فهم بشر به آنها نمى‏رسيد.

پس خداوند در مرحلۀ اول پیام خود را در قالب الفاظ به پیامبر خود می رساند و در مرحلۀ دوم است که این پیام در قالب الفاظ به مخاطبان پیامبران، ابلاغ می گردد اما این که در هریک از این مراحل چه زبانی گزینش شود به عوامل دیگری بستگی دارد و این عوامل ممکن است زبان خاصی را در مرحلۀ اول ایجاب کند و زبان دیگری را در مرحلۀ دوم.


در علم حصولى فقط صورتى از معلوم در دسترس ما قرار دارد و خود معلوم بالعرض از دسترس ما خارج است. يعنى نمى‏توانيم خود را از چنگ واسطه نجات دهيم و ارتباط با واقعيت اشياء از راه همين صورت علمى است. و اگر اشتباهى صورت گيرد، ما خطا كرده‏ايم و به واقعيت خارجى نخواهيم رسيد و اين به دليل وساطت صورت علمى و تفسير اشتباه ما در تطبيق آن بر خارج است.


از این روست که گفته می شود: قرآن، حقیقتی فراتر از زبان است و قبل از آن که به زبان عربی درآید، در مرحله ای از هستی وجود داشته که در آن مرحله، عقول بشر به آن دسترسی نداشت. خداوند آن را از موطن اصلی اش پایین آورده و در خور فهم بشر کرده و به لباس واژۀ عربیت در آورد به این امید که عقول بشر با آن انس بگیرد و حقایقش را بفهمد.










امي بودن به چه معناست؟ چرا به محمد امي مي گفتند؟ آیا واقعیت دارد که امی یعنی بی سواد !؟ چرا خدا از بین بی سوادها یک نفر را به پیامبری انتخاب کرد؟ قحط سواد بود یا خدا نتوانست یک با سواد پیدا کند ؟

واژة امي يكي از القاب پیامبر است كه در قرآن سورة اعراف دوبار ذكر شده است



كلمة امي از مادة «ام» است. به معناي مادر و «امّي»در لغت به معني، «درس نخواندن و ننوشتن» است و «ي» در اين كلمه به معناي نسبت است مانند ايراني.

دانشمندان اسلامي معاني مختلفي را براي اين واژه ارائه داده اند. كه به نحو زير مي توان به آنها اشاره كرد

الف) امّي يعني كسي كه از نظر خواندن و نوشتن به همان حالتي است كه از مادر متولد شده به.

ب) امي به معناي - ام القري - يعني كسي كه وطن او ام القري است (مكه)

ج) امي به معناي امت باشد،‌يعني كسي كه از ميان امت برخاسته نه از ميان يك طبقة خاص

سؤال ديگري كه مطرح است؛ آيا امي به معناي بي سوادي است؟

درست است كه امي بودن به معناي درس نخواندن است، ولي ميان درس نخواندن و بي سواد بودن یا جاهل بودن ملازمه اي نمي باشد.

درست است كه راه متعارف براي كسب دانش درس خواندن است ولي علم پيامبر از اين روش متعارف و معمول به دست نيامده است.:

در اين باره شهيد مطهري (ره) مي نويسد يكي از نكات روشن زندگي رسول اكرم اين است كه درس نخوانده و مكتب نديده است، نزد هيچ معلمي نياموخته و با هيچ نوشته و دفتر و كتابي آشنا نبوده است، احدي از مورخان، مسلمان و يا غير مسلمان مدعي نشده است كه آن حضرت در دوران كودكي يا جواني چه رسد به دوران كهولت و پيري كه دوران رسالت است، نزد كسي خواندن يا نوشتن آموخته است

مردم عرب بالاخص عرب حجاز در آن عصر به طور كلي مردمي بي سواد بودند افرادي از آنها كه مي توانستند بخوانند و بنويسند انگشت شمار بودند، امكان نداشت كسي كه در آن زمان و محيط اين فن را بياموزد و در ميان مردم به اين صنعت معروف نشود.

و از طرفي خاورشناسان كه به اين امر اعتراف كرده اند، چنانكه كارلايل در كتاب معروف الابطال مي گويد: «يك چيزي را نبايد فراموش كنيم و آن اينكه محمد هيچ درسي از هيچ استادي نياموخته است، صنعت خط تازه در ميان مردم عرب پيدا شده بود.» و بلاذري در آخر فتوح البلدان،‌آغاز پيدايش خط را در ميان اعراب حجاز چنين ذكر مي كند «اولين بار، سه نفر از قبيلة «طي» كه در مجاورت شام بودند. «خط عربي» را وضع كردند، و هجاء عربي را به هجاء سرياني قياس كردند؛ بعد عده اي از اهل انبار اين خط را از آن سه نفر آموختند و اهل حيره از اهل انبار فرا گرفتند.» بلاذري با سند روايت مي كند كه هنگام ظهور اسلام در همه مكه چند نفر باسواد بودند. بلاذری مي گويد: «اسلام ظهور كرد و در قريش فقط هفده نفر صنعت نوشتن را مي دانستند، علي بن ابيطاب ، عثمان بن عفان، ابوعبيدة جراح، طلحه، يزيد بن ابي سفيان، ابوحذيفه بن ربيعه، حاطب بن عمروعامري، ابوسلمه، ايان بن سعيد اموي، خالد بن سعيد اموي عبدا لله بن سعيد بن ابي سرح، حويطب بن عبدالعزّي، ابوسفيان بن حرب، معاويه بن ابوسفيان، جهيم بن الصلت، علاء بن الحضرمي كه از هم پيمانان قريش بود نه از خود قريش، يك زن را نيز نام مي برد به نام شغاء دختر عبدالله عدوي بود و اين زن مسلمان شد و از مهاجران اوليه به شمار مي رفت.»

با اين پيشينة تاريخي ورود صنعت خط به حجاز معلوم مي شود كه هر كسي در آن زمان و مكان به اين صنعت مسلط بوده در بين مردم انگشت نما مي شده.

فلسفه درس نخواندن پيامبر همانطوري كه قرآن، به آن در سورة عنكبوت اشاره كرده است

وَ مَا كُنتَ تَتْلُواْ مِن قَبْلِهِ مِن كِتَابٍ وَ لَا تخَُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذًا لاَّرْتَابَ الْمُبْطِلُونَ یعنی "تو پيش از قرآن هيچ كتابى را نمى‏خواندى و به دست خويش كتابى نمى‏نوشتى. اگر چنان بود، اهل باطل به شك افتاده بودند."

پس اگر پيامبر مي توانست بخواند و بنويسد مورد تهمت قرار مي گرفت و مي گفتند كه اين آياتي كه براي مردم مي خواند وحي الهي نيست بلكه يا آنها را از خود مي گويد يا كسي به او آموخته است، كه اين خود مي توانست در اذهان مردم شك و ترديد ايجاد كند، كه قرآن اين را از زبان مخالفان بيان كرده است.

وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِّسَانُ الَّذِى يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِىٌّ وَ هَاذَا لِسَانٌ عَرَبىِ‏ٌّ مُّبِينٌ یعنی "مى‏دانيم كه مى‏گويند: اين قرآن را بشرى به او مى‏آموزد. زبان كسى كه به او نسبت مى‏كنند عجمى است، حال آنكه اين زبان عربى روشنى است." [ولي نخواندن و ننوشتن پيامبر اين تهمت را خنثي كرد، چنانچه امام رضا در مناظره با علماي اديان مختلف خطاب به رأس الجالوت (عالم بزرگ يهودي) فرمودند: «از جمله دلايل صدق پيغمبر ما آن است كه او شخصيتي يتيم، تهيدست بود، هيچ كتابي نخوانده و نزد هيچ استادي نرفته، با اين حال كتابي آورد كه حكايت پيامبران و خبر گذشتگان و آيندگان در آن آمده بود.

بنابر اين امي بودن پيامبر به اين معناست كه آنحضرت قبل از وحي خواندن و نوشتن کلاسیکف به معنای امروزی، بلد نبود و جزو افراد با سواد مكه نبود ولي پس از وحي به سبب وحي به سر چشمه ي علوم متصل شد و عالم تمام دوران بشریت شد.











حقیقت وحی و چگونگی دریافت اولین وحی توسط پیامبر (ص)



می خواهیم بدانیم که فهم ما در مورد اولین وحی چیست؟ در غار حرا وقتی که اولین وحی بوسیله حضرت جبرئیل آمد چه اتفاقی افتاد؟ و واکنش حضرت محمد (ص) نسبت به آن چه بود؟ لطفاً طبق قرآن و تفسیر آن پاسخ دهید.





حقیقت وحی بعنوان یک شعور مرموز برای ما روشن نیست همان گونه که حقیقت نزول قرآن هم برای فهم انسان­های عالی بسیار سنگین است تا چه رسد به انسان­های عادی و ما با توجه به پرتو نورانی وحی پی به عظمت و مجد آن می­بریم و آن را تصدیق می­کنیم اما نمی­توانیم تصویری همه جانبه از آن داشته باشیم.

متأسفانه در آثار روائی، روایاتی جعلی وارد شده­اند که اصطلاحاً آن را اسرائیلیات می­خوانند و پیرامون وحی بر پیامبر اکرم(ص)، هم در مورد اولین وحی که نازل شد و هم در مورد سوره نجم، احادیث و روایاتی وارده شده است که قهراً بی اشکال نیستند. چناچه در داستان ورقه بن نوفل می­بینیم که او پیامبر اکرم (ص) را دلداری می­دهد و از شک و تردید!! می­رهاند درحالی که لازمه نبوت یقین آن هم در حداعلی می­باشد.

و علامه سبحانی در کتاب فروغ ابدیتبی پایگی این گفتارها را تبیین نموده است.

کوه حراء درشمال مکه واقع شده و به فاصله نیم ساعت میتوان به قله آن صعود نمود. ظاهر این کوه را تخته سنگ­های سیاهی تشکیل می­دهد. غاری در آن واقع شده است که به ارتفاع قامت یک انسان است. قسمتی از غار با نورخورشید روشن و قسمتی دائماً تاریک است. اینجا عبادتگاه پیامبر اکرم (ص) بود تا اینکه فرشته­ای از طرف خدا مأمور شد آیاتی چند به عنوان طلیعه و آغاز کتاب هدایت و سعادت برای فرزند قریش بخواند و او را به کسوت نبوت مفتخر سازد و آن فرشته حضرت جبرئیل (ع) بود و آن روز روز مبعث.

ورود فرشته بر یک انسان آمادگی خاصی می­طلبد که پیامبر عظیم الشأن با عبادت­های طولانی و تفکرهای ممتد این آمادگی را کسب نموده بود و درآن روز فرشته­ای لوحی در مقابل او گرفت و عرض کرداقراءیعنی بخوان و آیات اولیه سوره علق را بر آن حضرت خواند. جبرئیل (ع) مأموریت خود را انجام داد و پیامبر (ص) از کوه حراء پائین آمد و به سوی خانه (خدیجه) رهسپار شد. روح بزرگ پیامبر (ص) با نور وحی نورانی شد، آنچه را از فرشته (جبرئیل) آموخته بود در صفحه دل ضبط نمود. پس از این جریان همان فرشته به او گفت که تو رسول خدا و من جبرئیل هستم و این هنگامی بود که از کوه حراء به پایین می­آمد. مقداری وحشت و اضطراب پیامبر (ص) را فراگرفت آن هم به خاطر مسؤلیت بزرگی که متوجه او شده بود. خدیجه آثار تفکر و اضطراب عمیق را در چهره او مشاهده کرد و پیامبر (ص) ماجرا را بر او نقل نمود. خدیجه او را دلداری داد و پیامبر (ص) احساس خستگی کرد و به خدیجه فرمود "دثّرینی" یعنی: مرا بپوشان، خدیجه (س) او را پوشاند و اندکی درخواب فرورفت.

ترجمه نخستین آیاتی که بر پیامبر اکرم (ص) نازل شد بدینگونه می­باشد:

بخوان به نام پروردگارت که (جهان را) آفرید،

همان کس که انسان را از خون بسته‏ای خلق کرد!

بخوان که پروردگارت (از همه) بزرگوارتر است،

همان کسی که بوسیله قلم تعلیم نمود،

و به انسان آنچه را نمی‏دانست یاد داد!



اولین کاتب وحی چه کسی بود

محمد در دوران 23 سال پیامبری خود، ادعا میکرد که از طرف خدا بر او وحی نازل میشود، و این وحی ها را یک فرشته به او میرساند. محمد مردان بسیاری را برای کتابت وحی بکار گرفته بود تا این به اصطلاح "وحی ها" را کتابت کنند. کاتبان مختلف وحی های مختلفی را نوشتند. عبدالله ابن سرح یکی از کاتبان وحی محمد بود. ظاهراً سرح مهارت های ادبیاتی خوبی داشته است، برخی اوقات به محمد پیشنهاد میکرده است که جملات قرآن را و کلمات و انشای آن را تغییر بدهد و آیات بهتری را جایگزین آنها کند. محمد اغلب اوقات با پیشنهادات او موافقت میکرد و به او اجازه میداد که تغییرات مورد نظرش را انجام دهد.

سرح نهایتاً اسلام را ترک کرد، زیرا میدانست که یک وحی گیرنده و پیامبر نباید اجازه داشته باشد که آنچه از طرف خدا بر او وحی میشود را تغییر بدهد. این تغییرات آنقدر بطور مکرر تکرار شدند که سعد فهمید یکجای کار اشکال دارد. وقتی سرح اسلام را ترک میکند تبدیل به یک تهدید برای اعتبار قرآن میشود. اگر قرار میبود که یک انسان بتواند و اجازه داشته باشد که قرآن را تغییر دهد، دیگر قرآن نمیتوانست کلام خدا باشد. تهدید سعد برای اعتبار قرآن همچنین تهدیدی برای اعتبار خود محمد بود. هیچ پیامبر واقعی ممکن نبود اجازه بدهد کلام خدا تغییر پیدا بکند.

سرح اسلام را ترک کرد و در مدینه سکنی گزید. چند وقت بعد، محمد و لشگرش به مکه آمدند و بدون جنگ مکه را فتح کردند. در آن روز محمد دستور قتل 10 نفر از اهالی مکه را صادر کرد. محمد گفت "خداوند قتل را در مکه حرام کرده است مگر در امروز." سرح یکی از کسانی بود که محمد دستور قتلش را صادر کرده بود. جرمش چه بود؟ او اسلام را ترک گفته بود و تهدیدی علیه درستی قرآن و پیامبری محمد بشمار میرفت. هیچ جای تعجب نیست که محمد مرگ او را خواهان باشد.







نتیجه گیری وجمع بندی:

روشن است که مهمترین و عالیترین سطح وحی همان وحی بر پیامبران و رسولان عظیم الشان به منظور هدایت جامعه بشری است و وحی خداوند متعال به انبیا علیهم السلام بر طبق هیچ یک از معانی مذکور نیست بلکه وحی دارای همان رابطه نهانی پیامبر با خداوند می‌باشد که حقایق مربوط به جهان و مردم را از آن طریق دریافت می‌کنند و به مردم ابلاغ می‌تمایند. پس به ‌این نتیجه می‌رسیم که رابطه غیبی و نهانی میان خداوند و برگزیدگان او به هر صورتی که برقرار شود وحی نام دارد.

پدیده ی وحی چنان اسرارآمیز است که در قالب هیچ فکر و اندیشه ی متداول بشری نمی گنجد. فردی از حقیقت و واقعیت وحی و وحی پذیری آگاهی می یابد که با ضمیر پاک و قلب سرشار از عشق، تمام وجودش را تبدیل به بستر پذیرش وحدانیت کرده باشد و دیگران تنها می توانند از آثار و علایم حقیقت وحی آگاهی یابند.

وحی، شعور مرموزی است که با شعور فکری مشترک میان افراد انسان ها تفاوت دارد. فردی که به او وحی می شود هرگز شک نمی کند و نیاز به دقت نظر یا مطالبه ی دلیل و برهان هم ندارد.

حقیقت وحی برای افراد عادی روشن نیست. حتی اگر پیامبر(ص) هم آن را برای ما شرح دهد، ما جز شبحی از این جهان مرموز و اسرارآمیز نخواهیم یافت. برای تقریب به ذهن به آیاتی که تا حدودی ناظر به ماهیت و حقیقت وحی هستند اکتفا می کنیم. قرآن می فرماید: «انه لقول رسول کریم»«به تحقیق، این قرآن، کلام فرستاده ی بزرگواری (چون جبرییل امین) است». «انه لقول فصل» به تحقیق، قرآن کلام وحی وجداکننده ی حق از باطل است».

از این دو آیه به دست می آید که وحی قرآن کریم، از نوع کلام و قول است .





منابع : شهید مطهری مرتضی، 1298، وحی و نبوت ، انتشارات صدرا

www.gharn22.com

www.wikipedia.org

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر