۱۳۸۹ آذر ۱۸, پنجشنبه

لیبرالیسم





چکیده :

در لغت به معنی آزادی خواهی است و به آرایه های وسیعی از ایده ها و تئوری های مرتبط دولت اطلاق می شود که آزادی شخصی را مهم ترین هدف سیاسی میداند.لیبرالیسم به مدد اندیشه های فردی چون "جان لاک" و با هدف آزادی بشر از قیود کلیسا از حیطه دین ایجاد گردید. به پنج گونه ؛ فرهنگی ، دینی ، اخلاقی ، اقتصادی و سیاسی تقسیم می شود. در ضمن از گونه هائی چون لیبرالیسم کلاسیک ، لیبرالیسم دموکراسی و نئولیبرالیسم نیز در این مکتب یاد شده است.
 لیبرالیسم در قرن 19 در زبان اروپائی رایج گردید، بعد از قرون وسطی ، پروتستانها اولین گروهی بودند که از لیبرالیسم یاد نموده اند. با توجه به مبانی اسلامی ، هیچ گونه وجه مشترکی میان دین اسلام و تفکرات مکتب لیبرالیسم وجود ندارد. در قرن بیستم ، لیبرالیسم با تفکرات بی قید و بندانه "له فر" وارد مرحله ای تازه گردید.



واژگان کلیدی: لیبراللیسم . لیبرال . آزادی . نئولیبرالیسم . فردگرائی . امانیسم . کاپیتالیسم . عقل گرائی . اندویدوآلیسم





لیبرالیسم1 به آرایه وسیعی از ایده‌ها و تئوری‌های مرتبط دولت اطلاق می‌شود که آزادی شخصی را مهم‌ترین هدف سیاسی می‌داند. لیبرالیسم مدرن در عصر روشنفکری ریشه دارد. به صورت کلی، لیبرالیسم بر حقوق افراد و برابری فرصت تأکید دارد. شاخه‌های مختلف لیبرالیسم ممکن است سیاست‌های متفاوتی را پیشنهاد کنند، اما همه آن‌ها به صورت عمومی توسط چند قاعده متحد هستند، از جمله گسترش آزادی اندیشه و آزادی بیان، محدود کردن قدرت دولت‌ها، نقش قانون، تبادل آزاد ایده‌ها، اقتصاد بازاری یا اقتصاد مختلط و یک سیستم شفاف دولتی. همه لیبرال‌ها -همینطور بعضی از هواداران ایدئولوژی‌های سیاسی دیگر - از چند فرم مختلف دولت که به آن لیبرال دموکراسی اطلاق می‌شود، با انتخابات آزاد و عادلانه و حقوق یکسان همه شهروندان توسط قانون، حمایت می‌کنند.

ریشه لغت

واژه لیبرالیسم به معنای آزادی خواهی، از واژه انگلیسی لیبرتی2به معنای آزادی گرفته شده است. واژه لیبرال3یک واژه فرانسوی، به معنای فرد آزادی خواه یا هوادار آزادی است. و در لغت به معنای آزاد مرد، بلندنظر، راد، بخشنده، بی تعصب و روشن فکر نیز آمده است.

تعریف کلی

لیبرالیسم از سویی به یک جریان سیاسی بورژوازی اطلاق می‌شد که در عصر مترقی بودن آن یعنی در زمانی که سرمایه‌داری صنعتی علیه اشرافیت فئودالی مبارزه می‌کرد و درصدد گرفتن قدرت بود، به وجود آمد و رشد کرد. لیبرال‌ها در آن زمان بیانگر منافع و مدافع طبقه‌ای در حال رشد و بالنده بودند. آزادی از قید و بندهای اقتصادی و اجتماعی دوران فئودالیسم را طلب می‌کردند، می‌خواستند که قدرت مطلقه سلطنت محدود شود، در مجلس عناصر لیبرال راه یابند و حق رأی آزاد و سایر حقوق سیاسی در محدوده خاص آن دوران و به مفهوم بورژوایی آن به رسمیت شناخته شود. در قاموس مارکسیستی، مفهوم سیاسی لیبرالیسم به یک روش لاقیدانه و درویش مسلکانه در داخل حزب طبقه کارگر نسبت به دشمن طبقاتی اطلاق می‌شود. در این مفهوم لیبرالیسم به معنای آشتی طلبی غیر اصولی به ضرر اساس اندیشه‌های "مارکسیسم – لنینیسم"، نرمش بجا در مقابل خطا و نادیده گرفتن نقض اصول به علل مشخصی به کار می‌رود. لیبرالیسم در این مفهوم از نمودهای فرصت‌طلبی و فردگرایی است.

ريشه هاى شكل گيرى

ليبراليسم به مدد انديشه هاى افرادى چون «جان لاك» و با اشكال گوناگون در زمينه هاى مختلف فرهنگ، دين و اقتصاد به ظهور پيوست و بيشتر به آزادى هاى بشر از قيودى كه كليسا در حيطه ى دين ايجاد كرده بود نظر داشت تا رهايى انسان از قيد و بندهاى اجتماعى و حقوقى.

شعارهايى همانند ليبراليسم و دموكراسى در انديشه ى كسانى كه از تقيدات ساختگى كليسا و نهادهاى مذهبى، ملول و رنجيده خاطر شده بودند، موقعيت ويژه اى يافت و انسان غربى به اميد دست يافتن به آزادى از الزام هاى دينى از اين انديشه هاى به ظهور رسيده به خوبى استقبال كرد. اين تفكر به خصوص در ابتداى انقطاع بشر از مذهب و عناصر مذهبى در اذهان مردم مغرب زمين بسيار شكيل و پسنديده جلوه نمود و به اين ترتيب به سرعت جايگاه خود را در جوامع غربى باز يافت.
اين نحوه ى نگرش هيچ گاه نتوانست در نهايت انسانى كاملا آزاد تربيت كند. اگر چه با تلاش هاى خود توانست جايگاه اصلى دين، مذهب و كليسا را در جامعه كم رنگ كند، اما طولى نكشيد كه انسان غربى با غرق شدن در فرعونيت انسان مدارى خود، ارمغانى چون افزايش فساد و فحشا را به حد اعلاى خود هديه نمود.





1.

liberalism 2.liberty 3.liberal




1.
liberalism 2.liberty 3.liberal
ليبراليسم، دموكراسى، اومانيسم و ناسيوناليسم همگى از پيامدهاى منفى و سوء انقطاع انسان غربى از منبع مافوق طبيعت است.
ليبراليسم جان لاك، آن چنان كه خود بر آن تاكيد مى ورزد در اصل، منشا و بستر پيدايش خود را در آزادى طبيعى بشر «از هر گونه قدرت ما فوق زمينى » مى داند و اين در حالى است كه جان لاك خود درگير قانون طبيعت و گفتمان متناقض از آزادى مانده است. او از طرفى بشر را آزاد از هر گونه قانون ما وراء الطبيعه مى داند و از طرفى قانونمندى را هيچ گاه منافى با آزادى نمى پندارد كه اين خود تناقضى آشكار است.



نقش ليبراليسم لاك در شكل پذيرى فرهنگ ليبرال - دموكرات سده ى نوزدهم و بيستم غرب و به ويژه امريكا به اندازه اى حايز اهميت است كه امريكايى ها لاك را «پيامبر انقلاب امريكا» ناميدند كه نشان دهنده ى ميزان اثر گذارى جان لاك مى باشد.



گونه های لیبرالیسم

به پنج گونه تقسیم می شود:

1. لیبرالیسم فرهنگی: یعنی جانب داری از آزادیهای فردی و اجتماعی ـ مثل آزادی اندیشه و بیان ـ و گسترش فرصتهای آزادی و انعطاف پذیری اخلاقی و غیره.

2. لیبرالیسم دینی: به این معنا که اصولا دین امری شخصی است و باورهای دینی احساس درونی و غایب از حواس انسان نیست، بلکه تجربه دینی مانند تجربه های حسی از احساس زنده و غیر غایب حکایت دارد. و حقایق دینی با هیچ مقطع تاریخی و فرهنگی خاصی گره نخورده است.

3. لیبرالیسم اخلاقی: از آنجا که در لیبرالیسم هیچ قانون کلی اخلاقی وجود ندارد، لذا معیار تشخیص دهنده خوب و بد، خود انسان است. بنابراین، امیال ظاهری افراد همان امیال واقعی آنها است و باید مورد احترام قرار گیرد؛ یعنی لیبرالیسم اخلاقی، اعتقاد به یک آیین تساهل گرا، انعطاف پذیر و اباحی مسلک در آموزه های اخلاقی است.

4. لیبرالیسم اقتصادی: یعنی حفظ آزادی اقتصادی و دفاع از حریم مالکیت خصوصی و سرمایه داری، و دخالت حداقلی دولت بر فعالیتهای اقتصادی افراد، یا عدم دخالت دولت و هر عامل خارجی در اقتصاد افراد.

5. لیبرالیسم سیاسی: بر اساس لیبرالیسم سیاسی، باورها و اعتقادات هر کس در حوزه فردی و شخصی محترم است. دولت باید زمینه را فراهم کند که هر شخص بتواند برای انجام مراسم مذهبی خود آزادی عمل داشته باشد.

البته گونه های دیگری از لیبرالیسم نیز مطرح است که در ذیل به طور اختصار به آنها اشاره می کنم:

الف. لیبرالیسم کلاسیک: این معنا به دنبال تثبیت و پیروزی لیبرالیسم سیاسی و اقتصادی، به عنوان کامل کننده آن تدوین و تکوین یافت. لیبرالیسم سیاسی و اقتصادی، آزادی فرد را در حوزه حیات سیاسی و اقتصادی به ارمغان آورد، مجموعه این دو، لیبرالیسم نسل اولیه است که به آن «لیبرالیسم کلاسیک» می گویند.

ب. لیبرالیسم دموکراسی: عده ای از اندیشمندان لیبرالیستی برای تعدیل و بازنگری در لیبرالیسم افراطی اولیه، معتقد به افزایش فعالیت و دخالت دولت برای رفع نارساییها شدند. به عقیده این گروه، آزادیهای بی مرز و حد اقتصادی، امید و آرمانهای اولیه را برنیاورد؛ لذا به این نتیجه رسیدند که دخالت دولت در فعالیتهای اقتصادی لازم است. بدین ترتیب، کاستن از آزادیهای اقتصادی لیبرالی را ضروری دانستند.

ج. نئولیبرالیسم: در اواخر قرن بیستم، با افول دولتهای رفاهی و گرایش به سیاستهای لیبرالیسم اقتصادی، ناسازگاریهای لیبرالیسم با دموکراسی بارزتر شد. امروزه موج تازه ای از اندیشه های لیبرالیستی تحت عنوان نئولیبرالیسم به وجود آمده است. این گرایش ـ دوباره مانند گذشته ـ بر این باور است که اصول لیبرالیسم از سرمایه داری انفکاک پذیر نیست، و اقتصاد بازار آزاد، لازمه آزادی است. در این نگاه، دخالت دولت در فعالیتهای اقتصادی مغایر با اصول لیبرالیسم و کاری بی حاصل تلقی شده است. بدین ترتیب، بازگشت به اصول اولیه لیبرالیسم ضروری قلمداد شده است.





اصول و مبانی لیبرالیسم

1. فردگرایی (اصالت فرد): فردگرایی جوهره و رکن بسیار مهم لیبرالیسم است. فردگرایی، یعنی فرد و حقوق او بر همه چیز مقدم است. اگر دولت هم تشکیل شده است، باید در خدمت خواسته های افراد جامعه باشد. دین، اخلاق، متفکران و... حق ندارند به افراد دستور دهند و مهم فرد و خواسته های اوست.

2. اصالت آزادی: یعنی آزادی فوق همه ارزشهاست. بر اساس این اصل، انسان هر خواسته ای که دارد، اعم از بی بند و باری جنسی و خلاف دین و اخلاق و غیره، باید آنها را محترم شمرد و به او آزادی داد، و ایجاد هرگونه مانع در این راه جایز نیست! به بیان دیگر، هیچ چیز در برابر خواسته های من مهم نیست. مهم آن است که من می خواهم.

تنها حد آزادی در نظر لیبرالها آزادی افراد دیگر است. بنابراین، اگر خواست طرف شما موافق با میل و خواست شما باشد، هر رفتاری مجاز است!

3. انسان مداری (امانیسم): یعنی باید تمام چیزها ـ حتی اخلاق و دین ـ بر اساس تمایلات و نیازهای انسان توجیه شود. انسان نباید خود را با دین و اخلاق هماهنگ سازد، بلکه دین و اخلاق باید خود را با او هماهنگ سازند!

4. سکولاریسم: یعنی تفکیک دین از امور زندگی. بر اساس این دیدگاه، دین باید به حاشیه رانده شود. دین حق ندارد در مسائل مهم زندگی دخالت کند.

5. سرمایه داری (کاپیتالیسم): لیبرالیسم به گونه ای با سرمایه داری و اقتصاد بازار آمیخته شده که بسیاری از متفکران به ویژه چپ گرایان معتقدند که لیبرالیسم ایدئولوژی سرمایه داری است.

6. عقل گرایی: یعنی باور به کفایت و بسندگی خرد انسانی. در این تفکر، همه انسانها از نیروی خرد بهره مند هستند. خردمندی و آزادی دو جزء جدایی ناپذیر محسوب می شوند. نفی خرد ورزی آدمی مترادف با نفی آزادی اوست.

و نیز تجربه گرایی، علم گرایی، سنت ستیزی، تجددگرایی، پلورالیسم معرفتی، پیشرفت باوری و تسامح و تساهل، از جمله اصول لیبرالیسم محسوب می شوند.



لیبرالیسم ، زمینه‌ها و عوامل پیدایش آن

لیبرالیسمازجمله نظام‌های اجتماعی است کهبر مبنای فردگرایی بنا شده است. لیبرالیسم در اصل اعتقاد به آزادی و فلسفهآزادی است، خواه این آزادی به عنوان اصل نهادهای جامعه و یا به عنوان راه و رسمزندگی فردی و اجتماعی باشد. اصطلاح لیبرالیسم در قرن 19 در زبانهای اروپایی مخصوصاًدر زبان انگلیسی پیدا شد. ریشه های تاریخی لیبرالیسمبه عنوان یک نهضتاجتماعی که طرفدار آزادی‌های فردی و رهایی از بند هر گونه تشکیلات اجتماعی- سیاسیاست. به زمان‌های بسیار دور می رسد. اما ندای این نحو آزادی در اروپای بعد از قرونوسطی، از حلقوم پروتستانها شنیده شد. در اروپای قرون وسطی، قدرت اجتماعی- سیاسیدر اختیار طبقه معینی شامل اشراف و نجبا، روحانیون و اولیای کلیسا و فئودالها بود. نظام جامعه چنان بود که فرد از ابتدای عمر تا انتها در طبقه مشخص و غیر قابل تغییریمی‌زیست. در زمینه مذهبی نیز سلطه کلیسا در جامعه حاکم مطلق بود و دستگاه تفتیشعقاید کلیسا به سانسور عقاید می‌پرداخت. در چنین جوی لیبرالیسم پا به عرصه وجودگذاشت. این جریان درحقیقت عکس‌العملی در مقابل خفقان حاکم بر اروپا بود. پروتستانتیسم با تاکید بر آزادی و استقلال فرد به مبارزه با کلیسا برخاست. پیشرفت علوم در رنسانس، ظهور فلسفه و نظریات اجتماعی و سیاسی نیز سبب تقویت اینجریان شد. در زمینه فلسفی دانشمندانی چون جان لاک و ژان ژاک روسو نظریات موثریاظهار نمودند. لاک و روسو با تاکید بر یکسان عمل کردن طبیعت در شرایط مساوی و تطبیققوانین جامعه با آن و با پیشنهاد برقراری مجلسی متشکل از نمایندگان به نفی امتیازاتاشرافی و کلیسایی پرداختند. طبق نظریه لاک، که از لحاظ فلسفی بیش از نظریاتدیگران در تکوین لیبرالیسم موثر بود، حقوق طبیعی فرد همواره تحت مخاطره قرارمی‌گیرد. و به هیچ وجه قابل تفویض و انتقال نیز نمی‌باشد. به همین جهت نظریه دولتحمایت کننده وی مبین این معنی است که دولت وظیفه حراست از آزادی‌های فردی را داردنه تحدید و تضعیف آن را. در این زمان افکار وجریانهای موافق منافع طبقه متوسط وبازرگانان بود و همواره برای آزادی تجارت و رهایی از چنگ فئودالها و صاحبان قدرتتلاش می‌کردند و لذا با وقوع انقلابهای عظیم و گسترده و با شعارها و عناوینی همچونبرابری افراد و داشتن حق رای مساوی و آزادی افراد در تعیین سرنوشت که تا آن زماناکثریت مردم از آن محروم بودند قدرت از انحصار طبقه‌ای خاص خارج گردید. ایننهضت سیاسی و اجتماعی که از سوی طبقه متوسط و مدام با نظریات فلاسفه و دانشمنداناروپایی پشتیبانی می‌شد، رنگ یک مشی اجتماعی- سیاسی مدونی به خود گرفت و در زبانهایاروپایی، به خصوص انگلیسی عنوان لیبرالیسم را به خود گرفت. لیبرالیسم با نفوذنظریه سودگرایی یا اوتیلیتاریانیسم در این دوره که بر فرد و منافع او تاکیدمی‌ورزید، به صورت یک جریان فلسفی- سیاسی- اجتماعی قوی درآمد. بنابراینلیبرالیسم به عنوان یک نهضت اجتماعی در اروپا شکل گرفت و هسته مرکزی آن راآزادی‌های فردی و رهانیدن فرد از قید تشکیلات اجتماعی و مذهبی تشکیل می داد.



اصالت فرد و جامعه از دیدگاه لیبرالیسم

لیبرالیسم بر پایه اندویدوآلیسم بنا شده است واندویدوآلیسم(
Individualism )در فارسی به صورت اصالت فرد یا فردگرایی ترجمه شدهاست. بنابراین نظریه اگر تأمین منافع فرد وآزادی‌های او در جامعه به طورکامل صورت پذیرد، این امر خود به خود به تامین مصالح اجتماعی نیز منتهی خواهد شد. محدود ساختن آزادی‌های فردی در هیچ صورت صلاحنیست، بلکه تمام اختلالات در زندگی انسانی از همین جا ناشی می شود که دولت یا هرمرکزیت متمرکز اجتماعی دیگر به تضعیف فرد و تحدید آزادی عمل او مبادرت ورزد. ایندخالت در قالب قوانین و نظامات حقوقی که منجر به محدود ساختن آزادی‌های فردی بهخصوص در زمینه اقتصادی می‌شود سبب ایجاد فساد است.بنابراینمعتقدان به اندویدوآلیسم به طور کلی با نظارت و مداخله دولت در فعالیتهای اقتصادیمخالفت می کنند. اینان چون سرشت انسان را به طور طبیعی نیک می‌شناسند لذا عقیدهدارند که اگر او را به حال خود واگذارند بسوی پاکی و نیکی حرکت خواهد کرد و اگربرخلاف مقتضای طبیعت بخواهند حقوق طبیعی او را سلب کنند باعث انحراف او از طبیعتاولیه‌اش که همانا پاکی و نیکی است خواهند شد. در مقابلنظریه فردگرایی، نظریه جامعه‌گرایی یا سوسیالیسم قرار دارد که معتقد به محدود ساختنآزادی عمل فرد برای تأمین منافع اجتماعی است. البته در اینجا مفهوم عام سوسیالیسممورد نظر است که شامل تمامی نظامات و مکتبهای سیاسی است که اصالت را از آن جامعهمی‌دانند. اصطلاح دیگری هم وجود دارد که مبین همین معنی است و آن کلکتیویسمیا اصالت جمع است. بنابراین نظریه، اگر انسان آزاد شود و از جانب دولت که نمایندهجامعه و اکثریت تلقی می شود آزادی عملش محدود نگردد، به علت سود جویی‌های افراد،جامعه به دو قطب ظالم و مظلوم تقسیم می‌شود. لذا باید از آزادی‌های فردی به نفعجامعه چشم پوشید و دولت را در تمامی فعالیتهای افراد به خصوص فعالیتهای اقتصادیمداخله‌ای تعیین کننده داد.

بر این اساس نظریه‌های سیاسی چندی از طرف برخیاز فلاسفه اجتماعی و شخصیتهای سیاسی ارائه شده است، از جمله کلیه نظامات اجتماعیسوسیالیستی و مارکسیستی که هر یک از آنها درجه ای از کلکتیویسم را مبنای تئوریهایخود قرار داده اند.



لیبرالیسم و اقتصاد

لیبرالیسم در زمینه اندیشه‌های اقتصادی، به معنای مقاومت در برابر تسلط دولت بر حیات اقتصادی در برابر هر گونه انحصار و مداخله دولت در تولید و توزیع ثروت است.

لیبرالیسم و مذهب

لیبرالیسم مذهبی به معنای اعتقاد به حق هر کس در انتخاب راه پرستش خداوند یا بی‌ایمانی است این بیشتر به این معنی است که دولت یا حکومت دخالتی در اعتقادات مردم ندارد و آنها در انتخاب راه و مسلک خود آزاد هستند.

در بینش لیبرالیسم مذهب به عنوان یک نظام اجتماعی کهبرای خود اصول و موازین خاص داشته باشد، و چهارچوبی برای فعالیت انسان ارائه دهد،مورد قبول نیست. لیبرالیسم، مذهبی رامی‌پذیرد که ماهیتش مسخ شده باشد، یعنی تنها در مشتی توصیه‌های اخلاقی و عبادیخلاصه شود و به عنوان یک چهارچوب سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی پا در عرصه اجتماعینگذارد و از دامن زندگی خصوصی فرد تجاوز نکند.اصطلاح لیبرالیسممذهبی نیز به همین معنی است که هر کس در انتخاب مذهب و یا لامذهبی آزاد است. البتهمذهبی با خصوصیات فوق که دین را از سیاست جدا بداند. بنابراین اگر لیبرالیسم را به عنوان یک مجموعه و نظام درآوریمهرگز نمی‌تواند مورد تایید اسلام باشد. چون در مکتب وحی الهی اساساً جدایی بینزندگی فردی و اجتماعی انسان وجود ندارد و اسلام هم برای زندگی خصوصی افراد و همبرای نظام اجتماعی، اقتصادی و سیاسی چهارچوبی مشخص کرده است.

مثلا در نظام اقتصادی اسلام، برخلاف لیبرالیسم، مالکیت و فعالیتهای اقتصادیبه صورت بی‌قید و شرط و با آزادی عمل کامل تجویز نمی‌شود تا منتهی به تمرکز قدرتاقتصادی و در نتجیه ظهور تبعیض در جامعه گردد.

در عین حال نظام اقتصادیاسلام مانند نظام مارکسیستی، آزادی‌ های اولیه فرد را که در واقع سرمایه اولیه حرکتتکاملی او است نیز به کلی نادیده نمی‌گیرد، بلکه در این میان اصول خاصی ارائهمی‌دهد که هم مصالح فردی هم مصالح اجتماعی را در مسیر رشد و تعالی انسان منظورمی‌کند.

اسلام مجموعه‌ای کامل است که از جانب خالق انسان بعنوان یک نظامکامل زندگی در جهات مختلف به بشریت ارائه شده است و از این رو اختلاط آن با هر بینشدیگری که تعارض با تعالیم اسلامی داشته باشد اولا آنرا از حالت ناب و خالص خود خارجمی‌کند و به صورت یک دین تحریف شده در می آورد، ثانیا چنین بینش و تفکری، ادعای نقصدر آخرین دین الهی و در تحلیل نهایی ادعای نقص در علم و حکمت الهی را به همراهدارد، و لذا از بینش شرک آلود نشأت می‌گیرد.با توجه به مبانی لیبرالیسم، هیچ گونه سازشی میان اسلام و تفکر لیبرالیستی وجود ندارد.آزادی تعریف شده در اسلام با توجه و رعایت بعد مادی و معنوی انسان مطرح است؛ اما در لیبرالیسم فقط مصالح مادی و بعد غیرالهی و غیرمعنوی (حیوانی) مورد توجه است.و همچنین اسلام بر خلاف نظر لیبرالها (که بر انسان مداری تأکید دارند) بر خدامداری تأکید کرده، حق قانون گذاری و حاکمیت را مختص به خداوند می داند و سیاست و حاکمیت را جدای از دین نمی شمارد. اسلام آزادی انسان از هر گونه بردگی جسمی و فکری را می پذیرد و تنها راه دستیابی به آزادی و حریّت واقعی را پرستش خداوند می داند.



لیبرالیسم در قرن بیستم

لیبرالیسم در عمل با طرفدارای از نظریه «له فر» تبدیل به شیوه بی بند و بار گونه درجهات مختلف شد و لذا مشکلات فراوانی برای جامعه بشریت به ارمغان آورد. چون عملاًاین لاقیدی در قالب به اصطلاح آزادی وسیله مهمی بذای قبضه کردن قدرتهای اجتماعی،اقتصادی و سیاسی شد. در چنین جامعه هایی مانند اروپای غربی و آمریکایشمالی، آزادی بیان و قلم و حقوق سیاسی، علیرغم تبلیغات صوری و کذایی آن، در انحصارقدرتهای عظیم سرمایه‌داری و استعماری است. استعماری که نه تنها کشورهایجهان سوم را فراگرفته، بلکه خود ملل غربی هم از آن بی نصیب نمانده اند. از اینرولیبرالیسم در مفهوم دموکراتیک که هم اکنون در آمریکا وجود دارد از قراردادن اصوللیبرالیستی در کنار اتحادیه‌های کارگری، بیمه‌های اجتماعی و… بوجود آمد. در صورتی که در قرن نوزدهم، لیبرالها حتی با وضع قانون کار نیز مخالف بودندو آنرا مداخله بیجا و ناروای دولت در فعالیتهای اقتصادی می‌دانستند. سوسیال لیبرالیسم یا دولت اصلاحات اجتماع شبیه آنچه در آلمان غربی بود،آخرین شکل اصلاح شده لیبرالیسم است. در این فرم، نقش دولت در برنامه‌ریزی‌ها، اموراقتصادی، بهداشت و تنظیم مسائل رفاهی مردم، گسترش بیشتری یافته است. البته ایناصلاحات در جنبه‌ های ظاهری لیبرالیسم صورت گرفته است.

امروز لیبرال درکشورهای مختلف و نظامات سیاسی گوناگون، معانی نسبتاً متفاوتی دارد. در کشورهایی کهاندیشه انقلابی و رادیکالیستی در آنها نیست، عنوان لیبرال مبین یک جریان به اصطلاحمترقی است، مانند آمریکا. در صورتی که در فرهنگهایی با اندیشه انقلابی این اصطلاحبیانگر روشهایی مبتنی بر محافظه کاری است.

نظامسرمایه‌داری1که محور آنرا بینشلیبرالیستی تشکیل می‌دهد به اقتضای طبیعت استعماری خود برای نفوذ در فرهنگ مللمستضعف جهان به ترفندهای گوناگون متوسل می شود مثلا در ممالک اسلامی که ایدئولوژیوحدت بخش اسلام را سدی در راه خود می‌بینند با تاکید بر جنبه‌های ملی و قومی درمقابل انگیزه‌های مذهبی، به ایجاد اختلاف و نفاق درمیان آنها می پردازد. از اینرو ایادی استعمار همراه باترویجملی‌گراییمنحط، نظریه لیبرالیسم را نیزگاهی به صراحت و زمانی در لفافه تبلیغ می‌نمایند تا بدین وسیله پایگاه فرهنگی برایاستقرار سلطه استعمار را فراهم آورند. تاریخ مشروطه، اسناد فراماسونری و اسنادلانه جاسوسیگواهی بر ماهیت اتحاد منحوسلیبرالیسم و ملی‌گرایی است.





انسان شناسی لیبرالیسم

حاصل همه نظریات لیبرالیسم در موردانسان چنین خلاصهمی‌شود:

· انسان دارای سرشتی پاک و نیک است وشر در وجود او نیست.

· هدف اززندگی اجتماعی صرفاً تامین منافع و خواستهای فردی است.

· زندگی سعادتمند برای همگان زمانی فراهم میشود که آزادی‌های فردی در جامعه تامین و تضمین گرددآنچه سبب بروز اختلاف در زندگیانسانی می شود مداخلات غیر طبیعی از جانب دولت یا امثال آن است.

در حالی که آدمی اگر آزاد شد به ایجاب عقل و سود فردی، بههمکاری و مشارکت با دیگران جلب می‌شود. بنابراین از دیدگاه لیبرالیسم، تلاشآزاد و بی‌قید وبند و به دور از کنترل جدی دولت، منتهی به برخورداری از یک زندگیفردی منظم و آزاد می شود، زیرا در این بینش انسان دیوانه نیست که زندگی اجتماعی خودرا به سوی انحراف و انحطاط بکشاند. یکی از خدشه‌های اساسی لیبرالیسم، شناخت و تلقییک بعدی و ناقص آن از انسان و سرشت پییچیده او است. انسان شناسی لیبرالیستیهمانند انسان شناسی مارکسیستی بر پایه روانشناسی قرن هجدهم است که انسان راموجودیصد در صد عقلانی می انگاشت که تنها طبق موازین عقلی عمل می‌کند. در حالی کهروانشناسی جدید ثابت کرده است که در مقابل عقل، نفس اماره با امیال و جاذبه هایرنگارنگ به شدت هر چه تمامتر وجود دارد. اگر انسان به خود رها شود عقل اوبه اندک غفلتی گرفتار نفس اماره و خودخواهی می شود. عملا این برداشت به لاابالیگری و آزادی مطلق انسان لیبرالیستی در تمام جهات و بخصوص در زمینه‌های اخلاقی واقتصادی شد. بدینگونه لیبرالیسم تز «له فر» یعنیبگذار هر کس هر چه می خواهد بکندرا پیشه خود کردکه امروزه در سطح جهانی شاهد مفاسد اخلاقی و جنایات آن هستیم.
متقابلاًطرفداران نظریه جامعه‌گرایی (سوسیالیسم) که این مشکل را در لیبرالیسم حل نشدهیافتند، چنان پنداشتند که اگر فرد راهیچ کاره بدانند و دولت و طبقه و … جایگزین اوشود موفق به حل این مشکل می‌شوند. اما تجربه‌های قرن بیستم ثابت کردند که این نظریهنارسایی‌های فراوانی را نیز به ارمغان آورده است. علیرغم نظریه‌هایگوناگونی که تا امروز مطرح شده مسئله اصلی در این زمینه که همانا انسان و شناخت وتربیت واقعی او می‌باشد لاینحل مانده است.
حقیقت امر این است که شناخت واقعی و تربیت حقیقی انسان در همهابعاد زندگی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی او، جز در صلاحیت وحی نیست تجربیات تلخ قرن‌هاو تلاش و کوشش انسان بریده از دامان وحی الهی گواهی بر این ادعاست.




1.
capitalism




1.
capitalism






خطایای استراتژیک

لیبرال امروز از دو خطای استراتژیک رنج می برد؛ نخست آنها لیبرالیسم را کلیتی در برابر کل واحدی همچون کمونیسم مطرح می کنند. این خطا در سایر مکاتب نیز وجود دارد، مثل اسلام بنیادگرا که غرب در برابر اسلام سیاسی مطرح می کند. در مجموع لیبرالیسم تعاریف متفاوتی دارد که نمی توان به صورت یک مفهوم کلی آن را در برابر مفهومی دیگر قرار داد. قطعاً لیبرالیسمی که جان استوارت میل مطرح می کند متفاوت از لیبرالیسمی است که جان رالز مطرح می کند. او عدالت و آزادی را بسیار به هم نزدیک می کند. به طوری که اولویت محسوسی بین این دو در آثار وی دیده نمی شود لذا باید همواره از انواع لیبرالیسم صحبت کرد نه از یک مفهوم کلی به اسم لیبرالیسم. زیرا ما لیبرالیسم یکپارچه نداریم. لیبرالیسم در امریکا با پراگماتیسم گره می خورد، لیبرالیسم در انگلیس با قدرت برای مردم است، در فرانسه با مردم است و در آلمان ورای مردم حرف می زند. در واقع نظریه بالا تر از واقعیت می رود اما نمی تواند واقعیت را نادیده بگیرد.

دیگر خطای لیبرال ها- که البته منحصر به آنها نیست- بحث های ذهنی و انتزاعی و اتوپیایی آنان است. معمولاً فلسفه سیاسی بدون جامعه شناسی سیاسی منجر به یک چیز اتوپوپیستی می شود که در روشنفکری ما اپیدمی دارد. روشنفکران ما معمولاً در توهم و اتوپیا زیست می کنند. یک دوره ما توهم تکنولوژی داشتیم که امیرکبیر پس از دیدن سن پترزبورگ به آن دچار شد.
یک بار هم توهم قانونی داشتیم که در مشروطه به آن مبتلا شدیم در هر مقطع گمان کردیم اگر تکنولوژی یا قانون یا ایدئولوژی بیاید تمام مشکلات برطرف می شود. این مشکل ادامه یافت. بعد از دهه هفتاد نیز ما دچار توهم متدولوژی شدیم و سروش و مجتهد شبستری و طباطبایی و حتی دوستان ما نیز بر آن شدند اگر متدولوژی بیاید از آن طرف مشکلات رخت می بندد.
به همین دلیل غرق در مباحث انتزاعی و فلسفی شدیم و متاسفانه دیدیم تمام این مباحث و ایده ها به راحتی ذوب شد و به آسمان رفت چرا که فکری برای کارکردی کردن این ایده ها نداشتیم. مواجهات تئوریک لیبرالیست ها و مارکسیست ها، مذهبی ها و غیرمذهبی ها در هر دوره در جامعه جدی بود، در صورتی که جای این مباحث در کلاس های درس دانشگاهی است نه در سخنرانی ها و سالن های تجمع. ما باید نهادهای اندیشه یی به وجود می آوردیم گرچه می پذیریم حاکمیت هم مانعی بر سر این راه بود و بحث های تئوریک با مرده باد و زنده باد در سالن های سخنرانی پیگیری شد. اما در عمل ایده ها در بستر خود مطرح نشد، برخلاف غرب که اگر هابرماس سکولاریسم را مطرح می کند در شرایط غرب و متناسب با مقتضیات آنجا این ایده را مطرح می کند لذا ما باید ایده های معطوف به آرمان را به کمک توجه به شرایط جامعه به ایده های معطوف به عمل تبدیل کنیم.به عنوان مثال لیبرال ها ساعت ها راجع به لیبرالیسم صحبت کردند و کتاب ها نوشتند و ترجمه کردند اما یک بار نگفتند در این نظام قوه قضائیه را چطور باید لیبرال کرد، اقتصاد را همین طور و سایر نهادها و سازمان ها به همین ترتیب. در گفت وگوی یکی از طرفداران و استادان بنام اقتصاد آزاد با یکی از اقتصاددانان مارکسیسم آمده بود چرا اقتصاددانان لیبرال برنامه یی نداشتند.آن طرف این مباحثه پاسخ داد ما برنامه اقتصاد تعدیل را نوشتیم و به آقای هاشمی هم تحویل دادیم، اگر خوب اجرا نشد تقصیر ما نیست. در مقابل هم مطرح شد مگر شما نمی دانستید برای چه کسی این برنامه را می نویسید؟ چرا این ملاحظات را دخیل نکردید. تاریخ نواندیشی ایران همین ملاحظات را رعایت نمی کند و به همین سبب به اتوپیا می رسد اما در غرب این روند برعکس است. کتاب های کارتر، آرای ویلیام جیمز و نظریات رورتی را در نظر بگیرید، یکی در مقام رئیس جمهور، دیگری در مقام جامعه شناس و رورتی هم به عنوان فیلسوف همگی در عملگرایی مشترکند و همین زایش فکری به وجود می آورد؛ اتفاقی که هیچ گاه در ایران نیفتاده است. مارکسیسم مطرح شد بدون آنکه این اندیشه با طبقه کارگر ارتباط برقرار کند. لیبرالیسم را مطرح می کنند بدون آنکه طبقه بورژوازی شکل گرفته باشد. متاسفانه قبل از هر تاثیرگذاری مباحث مطرح شده سیاسی می شود و صرفاً در حد نام گذاری های ذهنی باقی می ماند و هر روز هم بر تعدادشان اضافه می شود، بدون آنکه بدانیم در عمل چیست. نام هایی همچون راست جدید، راست قدیم، چپ سنتی و... تا وقتی این ایده ها در عمل نیاید به کام ما نیست و برعکس صرفاً فرصت طلبان و ابن الوقت ها از آن استفاده می کنند. با مثالی منظورم را روشن می سازم. آقای نوربخش در سه دولت بعد از انقلاب در مراکز برنامه ریزی های اقتصادی حضور داشتند. خب جای تاسف دارد که یک نفر چطور با تمام مکاتب و برنامه های اقتصادی جور درمی آید؟

روشنفکران باید خوانش جدیدی از نظریات مطرح شده در ۱۸۰ سال گذشته داشته باشند و در سنت های عمیق روشنفکری پای بگذارند تا بنگاه های مستقل اندیشه ورزی شکل گیرد.



متاسفانه جذابیت کتاب های تئوریک ترجمه یی روشنفکران ما را فرا گرفته و باعث شده ما نظریه علمی خودساخته یی نداشته باشیم. چرا امروز هندوستان می تواند در باب توسعه حرف داشته باشد و در حوزه جامعه شناسی توسعه صاحب نظریه باشد و ما نمی توانیم، چرا که متفکران ما مجذوب اندیشه های هایدگر و پوپر و آرای کانت و مارکس شدند و نتوانستند با اتکا به نظریات خود وارد تعامل علمی با دنیا شوند.متفکران هندی با استادان مسلم جهانی وارد گفت وگو می شوند چرا که صاحب رای هستند و می توانند در این تعامل جهانی شرکت کنند. روشنفکران ایرانی نیز باید به این جمع بپیوندند و پیوندی بین فلسفه سیاسی و جامعه شناسی سیاسی به وجود آورند تا از سنتز علوم انسانی، جامعه هم بهره مند شود.طبیعی است میزان بهره مندی جامعه متناسب با میزان دخالت واقعیات در این نظریات است. شعر و شاعری ما هم از این واقعیات تاثیر پذیرفته است. بیش از یک سوم شعرهای حافظ نیز متاثر از شرایط اجتماعی خودش است. وقتی شعر که مربوط به عالم خیال است تا این حد از شرایط تاثیر می پذیرد چطور شاخه های مختلف علوم انسانی می تواند نسبت به اجتماع بی تفاوت باشد.چرا گرامشی جامعه مدنی را مطرح می کند چون جامعه ایتالیا جامعه مدنی ضعیفی دارد. فوکویاما کی نظریه پایان تاریخ را اعلام می کند؛ طبیعی است بعد از فروپاشی شوروی این نظریه مطرح می شود.

خطای سوم لیبرال ها - که این هم تنها آنها را شامل نمی شود - نفی تفکر مقابل است. متاسفانه لیبرال ها تفکرات مقابل خود را نقد نمی کنند بلکه نفی می کنند. سوسیالیسم قابل نقد است، نفی کردنی نیست چرا که این مکتب فکری نیز نتایجی دارد که می توان به دور از تعصب های لیبرالی از آن استفاده کرد. همین حکم در مورد سوسیالیست ها مطرح است. آنها هم می توانند از نقاط قوت اندیشه لیبرالی بهره مند شوند

نتیجه گیری :

تفکرات لیبرالیستی شکل گرفته در بعد از قرون وسطی برای مقابله با طبقه اشراف ، روحانیون و اولیای کلیسا و فئودالها را می توان اینگونه پنداشت که این جریان عکس العملی در مقابل خفقان حاکم بر اروپا بود.

آزادی از نظر اسلام در محدوده قانون الهی مطرح است. در لیبرالیسم فقط بُعد غیر مادی و غیر الهی مورد توجه است، حال آنکه در اسلام بین بُعد مادی و معنوی توازنی کامل برقرار است.


منابع

1- علیزاده، حسن؛ فرهنگ خاص علوم سیاسی، ج اول، تهران، انتشارات روزنه، 1377، ص 169تا174.

2- آربلاتسر، آنتونی؛ ظهور و سقوط لیبرالیسم غرب، عباس فجر( ترجمه)، تهران، نشر مركز ، 1367، ج اول.

3 - براتعلی پور، مهدی؛ لیبرالیسم، قم، انجمن معارف اسلامی ایران، 1381، چاپ اول، ص 13.

4- آقابخشی، علی و مینو افشاری راد؛ فرهنگ علوم سیاسی، تهران، نشر چاپار، 1379، چاپ اول، ص 325.

5- بصیرنیا، غلامرضا؛ نسبت دموكراسی و مكتب‌های سیاسی، قم، دفتر نشر معارف،‌ 1381، چاپ اول، ص 77-72.

6- بشیریه، حسین؛ تاریخ اندیشه‌های سیاسی در قرن بیستم، تهران، نشر نی، 1379، چاپ دوم، جلد دوم، ص 9-16.

7- صلاحی، ملك یحیی؛ اندیشه‌های سیاسی غرب در قرن بیستم، تهران، نشر قومس، 1383، چاپ دوم، ص10-13.

8- قوام، عبدالعلی؛ روابط بین الملل، نظریه‌ها و رویكردها، تهران، نشر سمت، 1384، چاپ اول، ص34-38

9-لیبرالیسم، معنا و تاریخ آن، جان سالوین شاپیرو، ترجمه محمد سعید حنایی، تهران: نشر مرکز، ۱۳۸۰

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر