۱۳۸۹ آذر ۱۸, پنجشنبه

عقل گرایی





چکیده
در این مقاله از نوشته ی آقای دکارت استفاده کرده و عقل گرایی را از دیدگاه این نویسنده مورد بررسی و تجزیه تحلیل قرار داده ایم که پیرامون سرفصل هایی چون
عقل گرایی در عصر روشنگری
عقلگرایی در الهیات
عقلگرایی در برابر تجربه گروی
اصول و تصورات فطری انسانها در این مورد
جدال با تجربه گروی در مقابل اصول و تصورات فطری در بین جوامع
 جمع آوری شده است که به شرح انها پرداخته ایم.


واژگان کلیدی  
عقل گراییَ،الهیات،تجربه گروی،اصول فطری،جدال با تجربه گروی،جهان بینی                                  

مقدمه

 نویسنده در این مقاله با بررسی واژه عقلگرایی، آن‏رادر عرصه‏های مختلف، نظیر عصر روشنگری، کلام و تجربه‏گروی بررسی کرده‏است.
برای اینکه خواننده بصیرت بیشتری نسبت‏به جهان‏بینی عقلگرایی پیدا کند از مباحثی نظیر تصورات فطری، اصول فکری، جدال با تجربه‏گروی، معرفت و معرفت‏شناسی دکارت، سنت دکارتی، علم و روش علمی و وجوهر و علیت‏بحث‏شده است.
از ریشه لاتینی
Ratio، به معنای عقل، برای اشاره به‏جهان‏بینیها و نهضتهای فکری گوناگون به‏کار رفته است که مهمترین آنها، جهان‏بینی یا برنامه فلسفی‏ای است که بر توانایی عقل پیشینی برای دریافت‏حقایق اساسی عالم تاکید دارد و از این رو مایل است‏به علوم طبیعی همچون مشغله‏ای اساسا پیشین بنگرد. هرچند فلسفه‏هایی که در این عنوان عام می‏گنجند در دوره‏های گوناگون به منصه ظهور رسیده‏اند، اما روح عقلگرایی به این‏معنا به طور اخص یادآور فلاسفه معینی‏ازقرن هفدهم و اوایل قرن هجدهم‏است که‏مهمترین آنان دکارت، اسپینوزا، ولایب‏نیترند. این نوع عقلگرایی موضوع‏مورد بحث این مقاله است. با وجوداین‏دوکاربرد دیگر این اصطلاح را باید بازشناخت.

عقلگرایی در عصر روشنگری
واژه عقلگرایی اغلب تسامحا برای توصیف یک جهان‏بینی که گفته می‏شود ویژگی بعضی از متفکران قرن هجدهم عصر روشنگری (مخصوصا در فرانسه) است، به کار رفته است. آنان دیدی خوش‏بینانه به توانایی تحقیقات علمی و تعلیم و تربیت‏برای افزایش سعادت نوع بشر و برای فراهم آوردن مبانی یک نظام اجتماعی آزاد ولی هماهنگ داشتند. در این رابطه تعبیر عقلگرایانه اغلب به عنوان انتقادی استعمال شده است، تا دیدگاهی خام یا سطحی در باب سرشت انسان را که در تاثیر خیرخواهی و محاسبه سودجویانه در اقتصاد انسانی مبالغه می‏کند و بالعکس قوت تکانه‏های انگیزشی ویرانگر و اهمیت عوامل غیرعقلانی همچون سنت و ایمان را در اقتصاد انسانی کوچک می‏شمارد نشان دهد. دالمبر، ولتر، کندرسه، از کسانی هستند که غالبا در این رابطه نام برده می‏شوند. گرچه در این انتقادات حقیقتی وجود دارد، ولی معمولا در ساده‏اندیشی اینان و دیگر نویسندگان عصر روشنگری بی‏اندازه گزافه‏گویی شده است. افزون بر این تا آنجا که «عقل‏» در مقابل «هیجان‏» یا «احساسات‏» قرار می‏گیرد، تا حدودی گمراه‏کننده است که نویسندگان روشنگری را عقلگرا توصیف کنیم. زیرا بسیاری از آنها (مثل دیدرو) بر نقش احساسات تاکید بارزی داشتند. عقل در مقابل ایمان، مرجعیت‏سنتی، جمودگرایی و خرافه‏پرستی ستایش می‏شد و بنابراین عمدتا نشانگر تقابلی با مسیحیت‏سنتی بود.
فلسفه روشنگری دو اختلاف با عقلگرایی قرن هفدهم دکارت و دیگران دارد: نخست اینکه عقلگرایی قرن هفدهم خصیصه ضددینی یا غیردینی ندارد؛ برعکس‏خدا به یک معنی، و اغلب در یک معنای سنتی، نقش عظیمی در نظامهای عقلگرایانه دارد. هرچند تصور اسپینوزا از خدا کاملا غیرسنتی بود، و درخور توجه است که تقابل عقل و ایمان نیز در کتاب اوبه‏نام رساله الهیات و سیاست دارای اهمیت است.        
دوم اینکه نظر متفکرانی از عصر روشنگری، چون ولتر، در باب علم، با نگرش عقلگرایانه تفاوت داشت و بسیار تجربه‏گرایانه‏تر بود. هنگامی که واژه عقلگرایی بر نظامهای متقدم اطلاق می‏شود، تجسم بخش تقابلی اساسی میان عقل و تجربه است. چنین تقابلی یقینا در ستایش عصر روشنگری از عقلانی وجود نداشت. به شبیه این اختلاف، تفاوت دیگری میان دیدگاههای شاخص قرن هفدهم و قرن هجدهم در مورد ماهیت و اهمیت «سیستم‏» (نظام) وجود دارد. قرن هجدهم خود مخالف «روحیه نظامسازی‏» قرن هفدهم (با نظامهای پیچیده و مفصل متافیزیکیش) بود و طرفدار یک «روحیه روشمند» (نظامدار) که می‏توانست‏با نظم و انضباط فکری همراه باشد، بی آنکه بلندپروازی نظری داشته باشد. ر. ک: دلامبر، مباحث مقدماتی برای دائرة‏المعارف؛ کندیاک، رساله سیستمها).
عقلگرایی در الهیات
روحیه نقادی عقلانی در نهضت روشنگری حقانیت مرغوم [یا: پنداری] و وحیانی متون مقدس را هدف قرار می‏داد تاثیراتی هم درخود مسیحیت داشت. در این رابطه لفظ عقلگرایی در یک معنای خاص کلامی به کار رفته تا به نظریه یکی از مکاتب متلکلمان آلمانی اشاره کند که تقریبا بین سالهای 1740 تا 1840 درخشیدند و تاثیر زیادی در گسترش نقد کتاب مقدس داشتند. کتاب دین در درون مرزهای خردمحض از کانت می‏تواند یادآور روحیه ضدماوراء طبیعی این گروه باشد؛
کتابی که اخلاق عقلانی را مبنای باور دینی می‏داند.
به هر حال مشهورترین کاربرد عقلگرایی در ارتباط با امور دینی یک کاربرد کاملا منفی است که در آن عقلگرایی نشانگر یک نهضت ضددینی و روحانیت‏ستیز [و برخاسته] از جهان‏بینی عموما سودگرایانه است که تاکید بلیغ بر ادله تاریخی و علمی علیه خداپرستی دارد. به نظر می‏رسد این کاربرد از لفظ عقلگرایی، که بیشتر عامیانه است تا فنی، هم اینک در شرف کهنگی است، و انسان‏گروی (اومانیسم) جای آن را گرفته است.

عقلگروی در برابر تجربه‏گروی

عقلگروی، آن گونه که در اینجا بحث‏خواهدشد، علی الاصول در تقابل با تجربه‏گرایی است. این تضاد (که بر تضاد میان عقل و تجربه استوار است و قبلا به آن اشارت رفت) اکنون برای استعمال این الفاظچنان اساسی است که هیچ شرح و تفسیری نمی تواند از آن غفلت نماید. در این‏مقاله مقایسه‏هایی میان نظریات مربوط به‏این دو جهان‏بینی صورت می‏گیرد. البته‏امکان ندارد که یک مقایسه مفصل میان‏این دو جهان‏بینی انجام شود، و عموما این مقایسه‏ها در ضمن بیان آرا عقلگرایان‏پیش کشیده خواهد شد. با این حال، بحثی وجود دارد، بحث تصورات نظری، که نمایانگر اختلاف نظر اساسی این دو دیدگاه است و در باب آن بحث گزارشی که صرفا از بعد عقلگرایانه باشد علی الخصوص روشنگر نیست. در این مبحث اختلاف نظرها با تفصیل بیشتری از دیگر مباحث مطرح خواهد شد و امید است که پرداختن به مساله تصورات نظری برای خواننده بصیرت نسبتا بیشتری در باب جهان‏بینی عقلگرایانه فراهم کند تا آنچه از بحثهای دیگر این مقاله که بناچار خلاصه بسیار گزیده‏ای از عقاید عقلگرایان است، به دست می‏آید.


تصورات فطری


دکارت سه رده «تصورات‏» را (که منظورش از تصورات صرفا هر چیزی است که در ذهن انسان قرار دارد و به خاطر آن می توان گفت‏که وی مشغول تفکر درباره چیز خاصی‏است) از هم بازشناخت: تصورات خارجی، تصورات ساخته خود ذهن [یا: جعلی] و تصورات فطری. نوع نخست از راه تجربه به ذهن آمد، دومی با فعالیت‏خود ذهن ساخته شده بود، و سومی همزمان با خود ذهن یا روح توسط خداوند خلق شده بود. قسم اخیر (تصورات فطری) شامل مواردی بود که برای دکارت سه تصور بنیادی از انواع اصلی جوهر را تشکیل می‏داد: خدا، ذهن و ماده (امتداد). دکارت برای اثبات فطری بودن این تصورات عمدتا به صورت منفی استدلال و سعی می‏کرد نشان دهد که آنها نمی‏توانند ناشی از تجربه باشند. (در اینجا مراد از تجربه اصولا ادراک حسی است.) استدلال او دو نکته عمده داشت:
نخست آنکه تصورات مذکور ناب و خالص هستند؛ یعنی دارای هیچ مفاد
حسی‏نیستند؛ این تصورات صور خیالی، بازسازیهای یاروگرفتهای تجربه حسی نیستند. دکارت این مطلب را در مورد خدا وذهن کاملا آشکار می‏دانست و تلاش ویژه‏ای‏به کار برد (مثل آنچه در استدلال موم‏در کتاب تاملات بخش دوم آمده است) تاهمان مدعا را برای ماده به اثبات رساند.
دوم آنکه این تصورات بنیادین، به انحای مختلف، متضمن تصوری از عدم تناهی هستند و شخص با درک این تصور امکان تغییرات متنوع و متعدد نامحدودی را که می تواند بر ماده و ذهن عارض شود درمی‏یابد. در مورد خدا این استدلال از این‏هم پیشتر می‏رود. زیرا در اینجا ما یک عدم تناهی بالفعل از کمالات را که در تصور خدا نهفته است درک می‏کنیم. به هر حال این‏نکته در مورد همه این تصورات وجود دارد: درک امکانهای بی‏نهایت متعدد باید فراتر از چیزی باشد که در تجربه به ما داده‏شده است. زیرا تجربه حداکثر می‏تواندتنها مجموعه محدودی از این گونه‏مفاهیم را مطابق با آنچه بالفعل تجربه شده است، به ما بدهد. حتی اگر هر دو نکته‏این استدلال را بپذیریم که نشانگر این‏هستند که این تصورات کاملا برگرفته ازتجربه نیستند، هنوز جای تردید است که این بیان برای اثبات فطری بودن این تصورات کافی باشد. چرا ممکن نباشد که این تصورات به گونه‏ای غیرتجربی در یکی از مراحل متاخر زندگی، مثلا وقتی که (یا اگر) شخص می‏خواهد در این الفاظ بسیار عام فکر کند، درک شود؟ در فلسفه دکارت لااقل‏یک پاسخ ضمنی به این اعتراض وجوددارد. دکارت می‏اندیشید که تصورات‏خالص ذهن و ماده حتی پیش ازآنکه در فکر به صورت خودآگاه درآیند، برای فهم تجربه مورد استفاده قرار می‏گیرند. با ارجاع به این تصورات است که شخص مفاهیم عادی و غیرمتاملانه از خودش (به عنوان دارنده مجموعه‏ای از تفکرات) یا از شئ مادی را (به مثابه امر پایدار، اشغال‏کننده فضا، و دربردارنده خصلتهای گوناگون) شکل می‏دهد، حتی اگر پس از تامل، مفاهیم وی از این اشیا درهم‏ریزد. بدین ترتیب عملکرد این تصور خالص در ضمن تجربه عادی و پیش از تامل‏انسان وجود دارد و دریافت چنین تجربه‏ای از لحظه تولد آغاز می‏شود. بنابراین دلیلی برای فطری خواندن این
تصورات خالص موجود است.
در مورد خدا استدلال اندکی متفاوت است. زیرا آنچه واضح نیست که این تصور به صورتی پیش از تامل مستعمل باشد. شاید منظور دکارت در اینجا صرفا این باشد که با ملاحظه قدرت خداوند و صرفه‏جویی در افعالش طبیعی است که او تصور خودش را در بدو خلقت در روح اسنان ایجاد کند، به تعبیر خود او مهر صانع بر مصنوعش.
واقعا مشکل است‏بفهمیم در نظر دکارت چگونه ممکن است تصوری از چیزی وجود داشته باشد که ذهن کاملا از آن آگاه نیست (که لازمه بیان فوق است.) زیرا از نظر دکارت «ذهن‏» و «آگاهی‏» عملا برابرند. و این مشکل برای تصور ذهن و ماده نیز وجود دارد. زیرا دکارت صراحتا منکر است (احتمالا راه دیگری وجود نداشت) که بچه و جوان کاملا از تصورات فطریش آگاه باشد؛ آنها نهفته‏اند و تنها بعدها ظاهر می‏شوند مثلا در روند یادگیری زبان مدعیات دکارت در مورد عملکرد تصورات بنیادین در آگاهی پیش از تامل، هرچند با نظریه او در باب ذهن کاملا سازگار نیست، با این همه یک عنصر مهم در تئوریهای بعدی از تصورات فطری شده است؛ مخصوصا در مجادله با تجربه‏گرایی.
اصول فطری

دکارت تنها به تصورات یا مفاهیم فطری (مواد احکام و باورها) متوسل شد. وی اصول یا قضایای فطری را مطرح نکرد. گویا معتقد بود که اگر تصورات فطری پذیرفته شود، برای تبیین اینکه چگونه معرفت ضروری را می‏توان از تصورات فطری برگرفت (که دکارت می‏انگاشت چنین امکانی هست)، فقط کافی است که یک قدرت ویژه‏ای را برای ذهن بپذیریم تا ابعاد ضمنی این تصورات را بیرون بکشد.
به هر حال لایب نیتز که پافشاری دکارتی بر تصورات فطری را ادامه داد، نیاز به اصول فطری را نیز اضافه نمود. استدلال او از همان نمونه عامی بود که به دکارت در رابطه با تصورات ذهن و ماده نسبت داده شده است: اگر هیچ گزاره فطری و غیراکتسابی وجود نداشت، اصلا نمی‏توانستیم هیچ گزاره‏ای را، لااقل از طریق قیاس منطقی درک کنیم. او ادامه می‏دهد که در مواجهه با هر استنتاج معتبر به شکل «
P هست، پس q هم هست‏»، نمی‏توانستیم بفهمیم که Q از P
استنباط می‏شود، مگر اینکه قبلا صدق ضروری این قضیه را دریافته باشیم که «اگر
P آنگاه Q ». بنابراین برای نتیجه‏بخش بودن هر استنتاج و برای معرفت‏آموزی از طریق قیاس، مقدمات اولیه‏ای مورد حاجتند که باید غیراکتسابی باشند.
یک اعتراض به این استدلال را می‏توان از اشکال مشهوری که توسط چارلز داجسن (
Charles L. Dodgson) مطرح شد مشاهده کرد. وی می‏گفت که اگر در فهم اعتبار استنتاج اولیه بدین صورت که هست [stands as it ] ضرورتا اشکالی هست، نسبت‏به این استدلال که با اضافه کردن مقدمه کبری «فطری‏» به دست آمده نیز همان مشکل وجود دارد. برای پی بردن به اعتبار این استدلال، مقدمه کبری دیگری هم باید اکتساب شود و همین طور. و بدین نحو یک تسلسل باطل آغاز می‏شود. مطلب داجسن روشن می‏کند که افزودن مقدمات برای حل مساله اعتبار یک استدلال کافی نیست؛ آنچه نیاز است چیزی از مقوله دیگر است، یک قاعده. در اینجا یک پاسخ خاص تجربه‏گرایانه به معمای لایب نیتز این است که ادعا کنیم که قواعد استنتاج غیراکتسابی نیستند، بلکه در جریان فراگیری زبان آموخته می‏شوند (اینها قواعدی هستند که تلویحا در کاربرد صحیح کلمات «اگر»، «آنگاه‏»، «نه‏» و... وجود دارد.) این تمایل طبیعی و شاید غیرقابل اجتناب تجربه‏گروی (در مقابل عقلگروی) را به بازگشتن به تبیین زبانی از ضرورت منطقی نشان می‏دهد. (چنین بیانی حتی اگر به خودی خود رضایت‏بخش باشد، علی‏رغم باور تجربه‏گرایان نمی‏تواند تمام مناقشات را فرونشاند. این سؤال باقی است که در فراگیری زبان چه رخ می‏دهد.)
لایب نیتز در مقام عرضه این استدلال جدید که اینک بررسی شد، آشکارا اظهار می‏کند که معتقد به این نگرش افلاطونی است که (لااقل) معرفت پیشینی فطری است و «به یاد آورده می‏شود». (مقالات جدید، کتاب نخست). با وجود این معلوم نیست که این نظریه چه معرفتهایی را می‏خواهد در برگیرد: نظریه لایب نیتز که روح انسان یک موناد [جوهر فرد] است و هر موناد تنها بالقوگیهای درونی خویش را فعلیت می‏بخشد و از هیچ چیز بیرون از خودش متاثر نیست، مستلزم این است که به یک معنا تمام تفکرات (از هر نوع که باشد) فطری باشند.
این مساله با پرسشهای عمده‏ای در تفسیر فلسفه لایب نیتز، بویژه در تفسیر دیدگاههای او در باب ادراک حسی روبروست. با این همه، معقول به نظر می‏رسد بگوییم لااقل در مباحثی که در باب فطری بودن در کتاب مقالات جدید آورده است میان انحای معرفت و تصورات تفکیک کرده است؛ به این صورت که بعضی (خالص و پیشینی) را می‏توان فطری گفت و دیگران را خیر.
اظهارات لایب نیتز در نقد کتاب نخست از اثر لاک (رساله در فهم انسانی) بود و بررسی دقیقی از مباحث مورد نزاع میان عقلگروی و تجربه‏گروی در این خصوص را شامل می‏شود. کتاب نخست لاک گرچه درباره تصورات فطری نامیده شده است، در واقع عمدتا به اصول فطری مربوط است (و تا حدودی به اصول فطری ادعا شده در باب اخلاق که توسط مخالفش لرد هربرت اهل چربری ارائه شده بود.) لاک ویژگیهای گوناگونی را که برای فطری بودن یک گزاره ارائه شده بود بررسی کرد (معیارهایی مانند اینکه گزاره مورد قبول عام باشد، همین که درک شود تصدیق گردد و غیره)، و با اندک تلاشی نشان داد که هیچیک از این معیارها کافی نیست. وی سپس به بررسی این نکته پرداخت که کودکان مفاهیم پیچیده منطق و ریاضیات را (که عقلگرایان مدعی فطری بودن آنها هستند) ابراز نمی‏کنند. اصل راهنمای او، در این مورد، این بود: چیزی در ذهن نیست که ذهن از آن آگاه نباشد؛ اگر این مفاهیم فطری می‏بودند در ذهن طفل جای می‏داشتند و، در آن صورت، ذهن از آنها آگاهی می‏داشت و (به احتمال قوی) می‏توانست این آگاهی را نشان دهد. لایب نیتز در پاسخ ادعا کرد که این بیان به وضوح هرچه تمامتر نتیجه می‏دهد که لاک با اصرارش بر این اصل آگاهی، عملا دچار مصادره به مطلوب شده است: این اصل همان چیزی است که بحث فعلی در صدد حل آن است. اما همان طور که دیده‏ایم، دکارت مطلب را این گونه مطرح نکرد. لایب نیتز در اینجا نکته اصلی این بحث را نظریه غیر دکارتی خودش در باب ادراکات نیمه‏آگاه قرار داد که با نظریه عام او در مورد پیوستگی در ارتباط بود.


جدال با تجربه‏گروی
هنگامی که این واقعیت آشکار پذیرفته شد که آنچه تصورات فطری نامیده شده زمانا قبل از تجربه دیگر ظاهر نمی‏شوند، جای این
پرسش هست که دیگر از چه روی آنها را فطری بنامیم. گاهی گفته‏اند که نظریه تصورات فطری صرفا مبتنی بر خلطی است که میان معنای منطقی و زمانی «مقدم‏» صورت گرفته است. اما این سخن دست‏کم گرفتن قوت مدعیات عقلگروی است که معتقد است که آنچه محتوای فطری ذهن خوانده می‏شود [
allegedlg] به گونه‏ای است که عملکردش پیش شرطی برای فهم ما از هر چیز دیگر است. تشخیص اینکه چگونه باید این ادعاها را در برابر مدعای اصلی تجربه‏گروان که لازم نیست چنان محتوای از پیش موجودی را فرض بگیریم (به اصطلاح نظریه «لوح نانوشته‏» در باب ذهن)، ارزشیابی کرد، چندان آسان نیست. زیرا اولا تجربه‏گرایی در همان مراحل [development] اولیه با نسبت دادن مجموعه بسیار مفصل و پیچیده‏ای از عملیات به ذهن، درصدد برآمد تا جای خالی این ماده خام اصلی را پر کند. همین مطلب در مورد لاک هم بوضوح صادق بود. او کسی بود که از مفاهیمی مانند «انتزاع‏»، «تامل‏» «ادراک وجدانی‏» و مشهود سخن گفت و از «تصورات‏» که بوضوح روگرفتهای صرف از ادراک حسی نبودند سخن به میان آورد و تصور غیرتجربی در باب «جوهر» و قوای آن را پذیرفت. موضع او تعدادی عناصر عقلگرایانه را در خود داشت. دستگاه بسیار صرفه‏جویانه‏تر هیوم، که در واقع چیزی جز احساسات، روگرفتهای آنها، و عملیات تداعی معانی را نمی‏پذیرفت، یک تئوری کاملا متمایز تجربه‏گرایانه را معرفی کرد.
اگر در تجربه‏گروی هیومی مناقشه بر سر تصورات فطری دورانداخته شده است، هنوز اصولا دو بحث‏باقی است: یکی منطقی و دیگری روانشناختی. بحث منطقی در مورد این سؤال است که آیا مفاهیم کاملا عام (مثل مفاهیمی که در ریاضیات و علوم به کار می‏رود) قابل تحویل یا قابل تحلیل به آن نوع از مفاهیم تجری هستند که به طور موجهی بتوان گفت از تجربه حسی گرفته شده‏اند. این مطلب به طور گسترده مورد توافق است که پاسخ به این سؤال منفی است. دوم، یعنی بحث روانشناختی، این است که آیا اکتساب مفاهیم، مانند آنچه در فراگیری زبان رخ می‏دهد (و این شامل حتی مفاهیم ظاهرا ساده تجربی هم می‏شود) می تواند با یک مدل روانشناختی که تنها کمترین شرایط تجربه‏گرایانه مثل ادراک حسی، حافظه،
تداعی معانی را فرض می‏گیرد، به نحو کافی تبیین شود. برطبق عقیده‏ای با نفوذ، که توسط چامسکی و دیگران آغاز شده است، پاسخ به این سؤال نیز باید منفی باشد؛ هر مدل مناسب ممکن است کاملا به محدودیتهایی دقیق و فطری در باب جهت و ماهیت تعمیم از اوضاع و احوال یادگیری به دیگر اوضاع و احوال نیازمند باشد. اینکه تا چه حد باید پذیرفت که محدودیتها به برداشتهای عقلگرایانه از تصورات فطری نزدیک می‏شوند (یا تعبیر دیگر، آیا این مدل نیازمند یک امر فطری نظیر دارا بودن مفاهیم است) محتاج بررسی بیشتر است. اگر واقعا هنوز جای طرح این سؤال هست، پس یک روایت صریحا روانشناختی از دیدگاه عقلگرایانه وجود دارد که هنوز ارزش بررسی جدی دارد. البته [
that say to not is This ] این مطلب به این معنا نیست که عناصر فطری در یک مدل مناسب می‏تواند با اقسام خاصی از «تصورات‏» منطبق شود، یعنی تصوراتی که عقلگرایان در این مقام برگزیده بودند؛ مانند تصورات متافیزیکی خدا، ماده و ذهن. مضافا اینکه در مواضع عقلگرایان و تجربه‏گرایان به این موضوع یقینا یک خلط مبحث رایج [شایع [endemic موضعی میان مساله روانشناختی و مساله منطقی وجود داشت. با وجود این هنوز حیات و طراوتی در این مساله وجود دارد، هم در جنبه منطقی و هم در جنبه روانشناختی آن، و وقوع لفظ روانشناختی «فطری‏» در مناقشات اولیه صرفا نتیجه خلط و اشتباه نیست.


نتیجه گیری

در رابطه با عقل گرایی در عصر روشنگری تعبیر عقل گرایانه اغلب به عنوان انتقادی استعمال شده است تا دیدگاهی خام یا سطحی در باب سرشت انسان را که در تاثیر خیر خواهی و محاسبه سود جویانه در اقتصاد انسانی مبالغه میکند و بالعکس و قوت تکانه های انگیزشی ویرانگر و اهمیت عوامل غیر عقلانی همچون سنت وایمان را در اقتصاد انسانی کوچک میشمارد نشان دهد. دالمبر ، ولتر، کندرسه از کسانی هستند که قابا در این رابطه ام برده میشوند در در رابطه با عقل گرایی در الهیات که در یک معنای خاص کلامی به کار رفته تا به نظریه یکی از مکاتب متکلمان آلمانی اشاره کند که تقریبا بین سالهای 1740 تا 1840 درخشیدند و تاثیر زیادی در گسترش نقد کتاب مقدس داشتند کتاب دین در درون مرز های خرد محض از کانت میتواند یادآور روحیه ضد ماورای طبیعی این گروه باشد.
عقلگروی در اصل تقابل با تجربه گرایی است. در بحث تصورات فطری دکارت در سه رده تصورات را از هم باز شناخت : تصورات خارجی  ، تصورات ساخته خود ذهن (یا : جعلی) و تصورات فطری
نوع نخست از راه تجربه به ذهن آمد دومی با فعالیت خود ذهن ساخته شده بود و سومی هم زمان با خود ذهن یا روح توسط خداوند خلق شده بود . در رابطه با تصورات فطری لایب نیتر که پا فشاری دکارتی بر تصورات فطری را ادامه داد نیاز به اصول فطری را نیز اضافه نمود.
منابع
1.     سبحانی ، جعفر،1373 ، فصلنامه ، تهران  
2.     www.porsojoo.com

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر